File
۴۹ مطلب با موضوع «احساس بل» ثبت شده است

نفس بکش هنوز مونده..........

| دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ( ۷ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

میفهمم میخواد جبران کنه میفهمم بلد نیست بگه ببخشید میدونم داره منت کشی میکنه ولی یه چیزایی رو نمیشه بخشید
سعیمو کردم بخشیدمش مطمئنم اینقدر دوسش دارم که یادم میره ولی اگه تکرار بشه نمیدونم باید چیکار کنم
میدونم خستس میدونم به ما پناه اورده
میدونم گیجه :(
اما نمیدونم باید چیکار کنم:/
خستم خیلی نه نیستم مطمئنن از من خسته تر هم هست پس من نیستم
-----------------------------
دیروز دفتر چه خاطراتمو باز کردم خاطره انه رو که خوندم گریه کردم
دلم براش تنگ نشده
دلم براش هم نمیسوزه
دلم برای رفاقتمون تنگ شده
دلم برا خودم میسوزه که همچین دوستی رو از دست دادم:/
نمیذارم تموم شه نمیذارم دارم براش نمیذارم حرفاش تو دلش بمونه ....16 سال حرفاش رو خورد  یه مرد 16سال سکوت کرد و در اخر ترکید زندگیش ترکید شانس اورد که هنوز زنگیش پابرجاس نمیذارم دیگه کسی از اطرافیانم بترکه ....هنوز تو خودشه من میدونم دوباره داره خودشو برای یه انفجار اماده میکنه که مطمئنم گریبان زندگی ما هم میشه من نمیتونم برای.... کاری کنم
اما انه هر چقدر مقاومت کنه هرچقدر باید حرف بزنه میدونم بروز احساسات براش سخته ولی میشه میشه

ادامه‌ی نویسه ...

خدا همه چیو میبینه :)

| جمعه ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ( ۶ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

روز اخر مدرسه بودو خیلی خوشحال بودیم من و الهه هم که مدیرت کارا وجشن و داشتیم و کلی هم سرمون شلوغ بود 3و4 روز بود هلی حالش خوب نبود ایدا که مثلا نزدیک ترین دوستش بود چیزی نمیگفت و میگفت خودش هم نمیدونه البته از ایدا چیزی جز این هم اتظار نمیرفت:/

الهه هم میگفت روز اخره نمیخوام حالم بد بشه.

زنگ ناهار و نماز بود تقریبا جشن تموم شده بودو ماها هم خسته و کوفته ازبس هم رقصیده بودیم دستام درد گرفته بود:)) دیدم هلیا داره گریه میکنه شاید هرکس دیگه بود بیخیالش میشدم ولی هلیا فرق داشت مشکلاتشو میدونستم نمیشد راحت رد شد

موندم تو کلاس الهه هم پیشم موند بهش گفتم چی شده ؟ بالحن مهربون و نرم که اصولا اینطوری نیستم زد زیر گریه اغوشمو براش باز کردم سرشو گذاشت رو شونم 10 دقیق گریه کرد و تکون نخوردم تموم که شد سرشو بلند کرد زیر لب گفت خوش به حالت

میدونستم برا چی میگه ولی شروع کردم به دلداری میدونستم بلد نیستم ولی نمیشد سکوت کرد

گفتم :هلیا جان هرکس تو زندگی مشکلات خودشو داره زندگی همیشه لبخند نمیزنه

هلیا شروع کرد به حرف زدن: شماها پدر دارید .من نه. سارا خیلی وحشتناکه نمیتونی تصور کنی

دست گذاشت رو نقطه ضعفم پدر شروع کردم به گریه از تصور نبودنش قلبم درد گرفت چیزی نگفتم تا ادامه بده

-خواهر 36 سالم از شوهرش میخواد طلاق بگیره مامنم تو سینش تومور داره برای تولد دوست پسرم نزدیکای 1 میلیون خرج کردم قرض کردم شب که بهش زنگ میزنم صدا دختر میاد سارا خسته شدم دیگه نمیکشم دلم میخواد نباشم

نمیدونم چی شد که الهه زد زیر گریه میگفت بعضیوقتا نداشتن بعضیا بهتر از داشتنشونه کاش نبودن که ترس از دست دادنشون نبود

نمیدونم چی شده الهه حرف نمیزد

انه هم همینطور انه دیونه میکنه ادمو دلم میخواد خفش کنم

بگذریم بعد از حرفای هلیا شروع کردم با لحجه شمالی حرف زدن و مسخره بازی در اوردن تا این دوتا رو بخندونم

روز خوبی بود بعد از مدرسه هم با ایدا و هلیا و الهه رفتیم رستوران دوتا دختر و یه پسر روبرومون نشسته بودن اقا یه کارایی میکردن اصلا فقط خدا رو شکر میکردم مامانم نیست ینی چی اخه تو مکان های عمومی این چه وضعیه باز سینما رو یه جوری میشد تحمل کرد ولی رستوران اخه ای بابا:/

ولی در هر صورت ما که حسابی خندیدیم:))))))))))))))))))))

ادامه‌ی نویسه ...

سارا آشپز میشود...

| پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷ ( ۱۷ دیدگاه ) ( ۷ لایک )

خوب چیز خاصی نیست ولی خودم خیلی ذووق کردم:))))

بفرمایید:)))

ادامه‌ی نویسه ...

اسطوره...

| سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۷ ( ۴ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

هر از گاهی دلم میگیرد از اینکه همیشه حرفای ما رو گوش میده ولی هرگز حرفای دلشو به هیچ کس نمیگه اون اسطورس

میدونی اسطوره ینی چی؟

اسطوره از سه حرف تشکیل میشه(پ-د-ر)

اسطوره ی من تنها قهرمان زندگیم تنهاکسی که گریه هاش از سر احساسه  نه شکست ان هم خیلی کوتاه

اسطوره ی من بلند شو نبینم که درونت انقدر تاریک شده که وقتی از سر کار اومدی رفتی تو اتاق و درو بستی میدونی این ینی چی؟

ینی شکست من ، اسطوره وقتی شکایت میکنه ینی خستس حالا وظیفه منه که به اسطورم امید بدم

چون اسطوره نگران اینده منه اینده برادرم اسطوره فقط این رو بدون از ته ته قلبم عاشقتم و هیچ وقت هیچ کس جای تو رو پر نمکینه یکی از دوستام اسطوره نداره

میترسم از اسطورم براش تعریف کنم شاید دلش بشکنه

اسطوره ی من این رو بدون اگر نباشی دنیایم سیاهتر از سیاهی دل ترامپ میشود و ان وقت شاید زنده باشم ولی زندگی بدون تو هرگز هرگز

هوای اسطوره هاتون رو داشته باشید

ادامه‌ی نویسه ...

بهترین سوژه

| پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ( ۵ دیدگاه ) ( ۷ لایک )

کتاب نویسنده پرفروش سال شد....

شعر شاعر به چند زبان ترجمه شد.........

کارگردان جایزه ها رو درو کرد.........

و هنوز سرچهار راه واکس می زد ......کودکی که بهترین سوژه بود

ادامه‌ی نویسه ...

گیج و منگم

| يكشنبه ۹ ارديبهشت ۹۷ ( ۹ دیدگاه ) ( ۸ لایک )

نمیدونم بایدچیکار کنم همه چی گره خورده نمیدونم گیج شدم از خدا پرسیدم دوتا جواب داد ینی خدا هم نمیخواد کمکم کنه .

خسته شدم فشار روم زیاد شده !

نمیدونم چرا جدیدا صبح ها از خواب که بیدار میشم چشام خیسه و سردرد شدید دارم انگار تا صبح گریه کردم :(........

کاش یکی پیدا بشه بهم بگه چی درسته چی غلط کی راست میگه کی دروغ :(

کاش پیشم بود:(

ادامه‌ی نویسه ...

خیال های واقعی

| دوشنبه ۳ ارديبهشت ۹۷ ( ۷ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

خیال هایم در لحظه ای برایم واقعیت شدن خیال های واقعی اما خیالی

میدانستم خیال است اما انقدر واقعی بود که ارامش از دست رفته ام برگشت

صدای خنده هایش مرامست میکرد دوستش داشتم ، صدایش کم کم محو میشد دست هایش را از اغوشم باز کرد

یک لحظه دنیایم تار شد داشت دوور میشد دنبالش دویدم اما .................رفت..........................


ادامه‌ی نویسه ...

اون چیزی که فکر میکردی نبود

| جمعه ۱۷ فروردين ۹۷ ( ۱۰ دیدگاه ) ( ۴ لایک )

وقتایی احساس میکنی امین یک نفری و فکر میکنی اون تو رو واقعا مثل خواهرش میدونه ولی بعد از چند وقت متوجه میشی یه مشکلی براش پیش اومده هرچی بهش میگی چی شده جواب نمیده بعد از یه مدت میفهمی همه میدونن چشه و فقط تویی که نمیدونی اون موقع است که از خودم متنفر میشم

هرسال روز تولدم اولین کسی که بهم تبریک میگفت دختر عموم بود ولی پارسال اصلا تبریک نگفت من راستش ناراحت شدم وربطش دادم به اینکه اونم عاشق مهدی شده و اون موقع زمانی بود که من به شدت تنفر نسبت به مهدی رسیده بودم

تو دلم گفتم شاید چون من عاشق مهدی بودم میخواد منو حذف کنه چون زهرا با من رو راست بود همه چی رو میگفت چه من ناراحت شم چه خوشحال

ولی هیچی نگفت تا اینگه 5 ماه گذشت شب خونشون بودم دلو زدم به دریا بهش گفتم 4 تیر میدونی چ روزیه؟

گفت :خوب تولد تو دیگه

من:ولی امسال یادت نبود

زهرا: یادم بوم

من: سکوت

تازه برام تعریف کرد ه چی شده

برا تولد کله 21 مرداده کادو میگیره ولی توی تیر بهش میده( به دلایلی مثل خود شیرینی  )وبعد تو فامیل براش حرف در میارن اونم توی اون دوران فقط گریه میکرد

راستش منم عاشق مهدی بودم ولی اصلا دلم نمیخواست اون بفهمه چون میدونستم بد رفتار میکنه و ری اکشنش بده

ولی زهرا خواسته یا نا خواسته به مهدی گفت که سارا عاشقته و از اون روز به بعد .................

نمیدونم هیچ وقت نتونستم از اون روز به بعد با زهرا رو راست باشم دیگه نتونستم دوسش داشته باشم

هرکاری میکنید بکنید ولی نامردی باکسی که عهد و پیمان خواهر برادری میبندید............

 

ادامه‌ی نویسه ...

...

| سه شنبه ۱۴ فروردين ۹۷ ( ۱۱ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

....................................

..........................................

...................................................

........................................................

منو یادتون هست؟!

ادامه‌ی نویسه ...

کاش............کاش

| سه شنبه ۷ فروردين ۹۷ ( ۰ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

کاش یکی یه نیشگون محکم منو بگیره بگه بیدار شو همش خواب بود

ولی نیست:(...........................

ادامه‌ی نویسه ...

1497

| پنجشنبه ۲ فروردين ۹۷ ( ۸ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

الان سال 1497

و هیچ کدوممون نیستیم 


ادامه‌ی نویسه ...