به نام خدا
سارا هستم ۱۷ ساله
-خاک بر اون سرت ۱۶ سالته😏
میگفتم از تهران
-پایتختی بدبخت😐
:/ یک برادر دارم که خداوند در یک روز سرد زمستانی زمانی که دید من بیش از حد در دل پدر و مادر عزیزم موجودی دو پا با چشمانی درشت همانند غورباقه
-اهو!😡
و زبانی در حد زبان نیمار و هوشی در حد عادل فردوسی پور و خودش که نمیدانم مهره مارش را از کجا گرفته را به من عطا کرد تا در همان لحظه با شوت برادر ، از دایره محبت خارج شدم
-از اول هم نبودی🤣😁
و در حال حاضر در شرایطی هستم که هم باید خدا رو شکر کنم هم باید به حال خود گریه!
به فضل خودش که عزیزه در امتحان تغییر رشته قبول شدم و در شب همان روز ارزو هایم را برایش بازگو کردم و تا اون روز ندیده بودم خدا این گونه بخندد
-اهم اهم😤😬🤫
و در پایان میگویم که خوشبختم^_^