File
۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

دوست

| شنبه ۲۹ مهر ۹۶ ( ۹ دیدگاه ) ( ۲ لایک )

دارم دیوونه میشم

تا پارسال 7 تا دوست بودیم که واقعا عالم یکی بودیم ولی امسال...........

امسال4 نفریم 2 تاشون دوستای پارسال و یکشون جدیده

اون 2 تا الهه و شکیبا راستش خیلییییییییی با من فرق دارن

الهه که توی یه کلاسیم ولی انگار که مامانمه همش نصیحتو اینا..

مثلا من امروز اومدم با ذوووق تمام یه چیزیه رو براش توضیح دادم اون هی میگفت باشه اروم تر باشه سارا هیجانتو کنترل کن

ای بابا ذووقمو کور که هیچ کر و لال هم کرد

الهه خیلی خانومه من یه پایه می خوام برای دویوونه بازی

اخه تو خونه که همش دارم درس میخونم بعضی وقتا هم میام اینجا(بجز پنجشنبه جمعه که همش ددریم)

مدرسه هم سر کلاس باید به درس گوش بدیم فقط، پس میمونه زنگ تفریح که اونم با الهه اصولا باید مثل یه خانم محترم رفتار کنیم

پس من هیجانات دوران نوجوونیم رو چه جوری خالی کنم؟

یه  هو میرم معتاد میشما:))))))))))

#شوخی

خلاصه خیلی حالم بده من وقتی باکسی دوست میشم خیلی هواشو دارم بعضی وقتا از خودم میگذرم به خاطرش

ولی اونا اینجوری نیستن

معلم ریاضیمو یه ذره فن بیانش بده الهه با چند نفر دیگه با معلمه پارسالمون کلاس برگذار میکنن (به من نگفتن:( ) خیلی جا خوردم وقتی شنیدم:(((((

چیکار کنم؟؟؟؟؟

هیجاناتمو چیکار کنم؟؟؟

حرفامو؟؟؟؟؟؟؟

ذوقامو چی؟؟؟؟



ادامه‌ی نویسه ...

15 سال بعد تو کیستی؟

| سه شنبه ۲۵ مهر ۹۶ ( ۱۸ دیدگاه ) ( ۴ لایک )

تا حالا به این فکر کردی که 15 سال دیگه تو کی؟ در چه جایگاهی هستی؟ باچه کسی هستی؟ درچه سطح مالی و فرهنگی هستی؟

اصلا بیخیال فکر تو ارزوت چیه ؟ دوست داری 15 سال دیگه چی باشی؟

برام بنویس :)

منم براتون مینویسم لطفا توی صفحه وبلاگت بنویس و این صفحه رو تگ کن تو پستتو از 5 نفر دعوت بنمای که شرکت کنن

من دعوت میکنم از پیتک( اقا وحید)- علیرضا-اقای سر به هوا-یک بلاگر(کوچه 12)-حوای عزیزم

بل در 31 سالگی:

باید بگم دوست دارم در دانشگاه شریف در رشته معماری فارغ التحصیل بشم و اگر شد بایکی از دوستانم یابه تنهایی شرکتی تاسیس کنم.دوست دارم بزرگترین بهزیستی سیستان بلوچستان رو من مدیریت کنم و خودم هزینه هاشو بپردازم.

دوست دارم 3 فرزند پسر داشته باشم ودر خانواده ای زندگی کنم که سرشار از ارامش و محبت باشه،فرزندخوبی برای پدر مادر باشم و اونا از من راضی باشن .

دوست دارم حداقل 50 تا از کشور های دنیا رو گشته باشم و یه لندکروزV8داشته باشمو خونه ۴۰۰ متری با ۱۰۰ متر تراس داشته باشم و در خانواده و جامعه شخصیت بالایی داشته باشم و امید وارم در اون سن اونقدر داشته باشم تا اگر کسی ازم کمکی خواست شرمنده نشم:)


خدایا در رسیدن به اهدافم کمکم کن

شرکت کنندگان:

مریم

اقای سر به هوا

به وسعت اسمان

یک بلاگر کوچه۱۲

هویجوری

باشگاه ساحلی

+لطفا همه شرکت کنید و دوستاتونو دعوت کنید یا اگر دوست ندارید برام کامنت بذارید:)

ادامه‌ی نویسه ...

یکی به دادم برسه

| يكشنبه ۲۳ مهر ۹۶ ( ۷ دیدگاه ) ( ۴ لایک )

سلام دوستان ترو خدا یکی برام یه انشاء بنویسه:(  به خدا فردا 4 تا ازمون دارم وقت ندارم

موضوع : چه زوود دیر می شود

بچه ها به خدا جبرران می کنم هرکی میتونه زووود به من بگه 

ممنونم ممنونم:)

ادامه‌ی نویسه ...

چند روز بخور نون و تره یه عمر بخور نون و کره

| جمعه ۲۱ مهر ۹۶ ( ۹ دیدگاه ) ( ۴ لایک )

الان دهمم یا به نوعی دوم دبیرستان

سه سال گذشته توی مدرسه ای درس خوندم که بشدت سخت میگرفتن و اعتماد به نفس کل بچه های مدرسه زیر  خط فقر بود و واقعا همه اذیت شدیم من که سال هفتم همش درحال گریه بودم خوب طبیعیه یه بچه ای بودم که نمره کمتر از 20 به خودم ندیده بودم حالا اومدیم این مدرسه معلم ریاضی یه امتحان گرفت از13 نمره شدم6 واااای الان که دارم میگم هم حالم بد شد:( بگذریم از این که من هم تو خونه اذیت میشدم هم مدرسه 

من 3سال از عمرمو زمانی که همه ی همسن و سالای من اصلا توی فاز درس خوندن نبودن  شب وروز درس خوندم به چیزای مسخره فکر نکردم و حتی واقعا فکرو ذهنمون درس بود

____

سه شنبه این هفته که گذشت معلمامون برای اولیا جلسه گذاشته بودن به دلیل اینکه امتحان فزیک رو بچه ها خراب کرده بودن(به جز منو دوستام  ) 

مامانم برام تعریف کرد توی جلسه که :

یکی از مامانا بلند میشه میگه بچه های جنت(که ما باشیم) خیلی اعتماد به نفس بیجا دارن و فقط پف ان!!!!!!!!!!!!!

مامن من بلند شد گفت: خانم محترم بچه های ما پف نیستن پران بچه من 3 سال درس خوند سه سال از کمبود اعتماد به نفس ما همش دکتر روانشناس بودیم حالا20 روزه پیش بچه های شما که از مدرسه عادی اومدن تازه فهمیدن که خیلی بالان 

اره دیگه ما اینیم خلاصه بچه های غیر جنتی همه حس حال هفتم ما جنتی ها رو دارن خلاصه که دارم حال میکنم 

ایشالا این حس نسیب همتون بشه

ادامه‌ی نویسه ...

هرکی میدونه بگه

| يكشنبه ۱۶ مهر ۹۶ ( ۱۲ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

سلام 

کسی درباره یه نوع تومور مغزی میدونه که اون طرف که مبتلا شده به بیشعوری کامل میرسه 

می خوام بدونم اصلا همچین چیزی وجود داره میگن این تومور مغز رو از بین میبره هرکی اطلاع داره لطفا تو خصوصی بهم بگه:))

سپاس

کاملا جدی گفتم نه کنایه ای

ادامه‌ی نویسه ...

خوبید؟؟؟

| جمعه ۱۴ مهر ۹۶ ( ۱۳ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

سلام، خوبید؟؟ چه خبرا ؟

حالتون خوبه ؟ میخوام بدونم دوستای عزیزم  واقعا حالشون خوبه ؟

(لطفا لطفا جواب بدید حتی شده خصوصی)^__^

ادامه‌ی نویسه ...

شعار ممنوع🚫🚫

| دوشنبه ۱۰ مهر ۹۶ ( ۸ دیدگاه ) ( ۳ لایک )


دیگر شعار نه !!

شعار ممنوع!

شدیم جزء افرادی که فقط و فقط شعار میدهند نه عملی نه کاری !!فقط حرف مفت میزنیم حتی خودمان هم به ان چیزی که میگیم عمل نمیکیم بعضی وقتا حتی خودمون حرفمون رو قبول نداریم ولی زووری میخوایم تو حلقوم ملت کنیم:|

به نظر من حرف باد هواست چون تو ی اطرافیانم افراد زیادی بودند و هستند که کلی با من حرف میزنه اخرش هم میبینم خودش اصلا طبق اون چیزی که میگه عمل نمیکنه

ببینم فقط میخواید رو عصاب ملت رژه برید ؟؟! واقعا که!:|

لطفا خواهشا اینقدر شعار ندید دوستانی هستند که می خوان رواج دین کنن( اقا جان تو اول خودت عمل کن )

یا بعضیا تو ی خود بیان هم هستن که می خوان فرهنگ سازی کنن ولی برا ی بعضی کارا اول باید خودت انجامش بدی تا بقیه یاد بگرن یا بلعکس

نمی دونم داستان اینو شنیدید که یه زنه میره پیش پیامبر(ص)

-ای رسول خدا پسرم مریضه و نباید خرما بخوره شما نصیحتش کنید

پیامبر میگه برو بعدا بیا

-چرا ای رسول خدا خوب الان بگید!

پیامبر میگه من خودم صبح خرما خوردم چطور به این بچه بگم نخور !؟ بذار چند روز خودم خرما نخورم تا پسرت به حرف من گوش کند

که از این داستان ضرب المثل رطب خورده ،منع رطب مکن(البته اگه درست گفته باشم)اومده

خلاصه که بجای این همه حرف های چرت و پرت یه چیکه عمل بکنید ما ها هم با فرهنگ میشیم هم دیندار

والا....

 

 

 


ادامه‌ی نویسه ...

alamdar

| يكشنبه ۹ مهر ۹۶ ( ۵ دیدگاه ) ( ۲ لایک )





ادامه‌ی نویسه ...

هیچ جا مثل خونه خود ادم نمیشه

| يكشنبه ۹ مهر ۹۶ ( ۵ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

اخیش دلم برا خونمون تنگ شده بود:)

2و3روز بود خونه مامانیم بودم خیلی خوب بود جاتون خالی  منو زهرا و حسین و علی و امیر (دادشم) (مامانیم داشت از دستمون دیوونه میشد بنده خدا)منو حسین و امیرو زهرا که همش داشتیم فوتبال بازی میکردیمو شبش هم میرفتیم هیات( هاشمی نژاد) (راستش من چون بابام اهل هیات نیست منم رفتم خونه مامانیم) شب اول زهرا نبود  علی هم مریض بود خلاصه هیچکس نمی خواست بره هیات  ، خیلی حالم گرفته شد نشستم یه گوشه (به قول علی کوچولو گل (قهر) کلده بودم) که داییم گفت من دارم میرم هیات اقا منو میگی هل شده بودم سرع چادرمو سرم کردمو بدو که بریم .

منو دایی دست در دست هم پیاده رفتیم (دایی من دکتر روانشناسه دانشگاه ساری میرفته (خیلی اذیت شده) وقتی هم دکتراشو گرفت 2و3 سال میرفته میومده که واقعا سخت بوده به خاطر همین پیارسال رفتن شمال(برا زندگی)) دایی شروع کرد از خاطرات این رفت و امد بیماری که گرفت و اینا میگفت که اگه خواستید میگم ( معرکه بود)

وقتی رسیدیم (ببینید هاشمی نزاد از اون  هیاتا نیست که سینه بزننو حسین حسین کنن  بیشتر پندو موظه ست این دوشب درباره تکلف و تکبر و عشق مجازی و عشق واقعی صحبت کردن بعدش هم  یه ذره روزه میخونه و چون خیلی شلوغه تویه خیابون میشینن) دایی رفت توی مردونه و منم نشستم توی زنونه تو خیابون میدونی تنهایی یه حس دیگه داره اولین بار بود تجربه کردم خیلیوقت بود اینجوری گریه نکرده بودم روضه علی اکبر بود خالصانه عاشقش شدم خیلی خوب بود

فرداش مامان اومد دنبالم بریم روضه یکی از دوستامون  گوشیه من زنگ خورد اهنگش ماکان بند بود حالا علی میگه اه اه این ماکان بند چیداره!!؟؟

حسین :والا سارا میره عاشق یه کسایی میشه که خودشون تاحالا اهنگای خودشونو گوش مکردن

علی : صدای امیر که قلیونیه(صدا بابات قلیونیه)

راستش خیلی ناراحت شدم چون من اصلا به سلیقه ی کسی بی احترامی نمیکنم  ولی حسین من طرفدار هرکی بشم توهین میکنه 

چه یه زمان خواجه امیری بود چه یه زمان لیام پین بود همش یه چیزی میگفت

ولش کن اصلا 

ولی انصافا امسال عزاداری ها یه چیز دیگه بود پارسال که با زور مامان چادر سرم میکردمو زیاد هیات نرفتم ولی امسال عالیی

راستی برا اونایی که یه ذره میشناسمشون دعا کردم:))))

 التماس دعا:)


ادامه‌ی نویسه ...

دنیا عوض شده

| پنجشنبه ۶ مهر ۹۶ ( ۱۴ دیدگاه ) ( ۲ لایک )

نماینده کلاس شدم 

خیلی کار ... است باورتو نمیشه دیروز با مدیر مدرس جلسه داشتم 

خیلی واضحانه قراره جاسوسی کنم فکر کن من جاسوس یکی باید جاسوسه خودمو بکنه:)))

خلاصه که حالا رفتم سر کلاس این بچه های خرس گند ه رو ساکت کنم:|

گلوم هنوز میسوزه!

اخرش که اینقدر خودم جیغ جیغ کردم یه دختره گفت :بچه هاااا ساکت شید ببینیم این کوچولو چی میگه !

چی کوچولو باباته بی ادب  خلاصه خیلی بهم بر خورد منم رفتم سر جام نشستم گفتم

اینقدر داد بزنید تا حالتون جابیاد اسماشونو نوشتم دادم دست معاون مدرسه

جاسوس خودتونید:|

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دیشب منو زهرا با بابام رفتیم دسته 

راستش احساس بدیدارم تنها کسایی که توی دسته حجابشون خوب  بود منو زهرا بودیم 

نمی دونید من چه صحنه های داغونی دیدم !

پسره از این شلوار پاره پاره ها پوشیده بود لباسش هم سفید سبز بوز ازاین یقه بازا پشت گردنش علامت صلیب برعکس( شیطان پرستی)خالکوبی کرده بود!!!!:|

داشتم شاخ در میاوردم..

دیگه داشتیم قدم میزدیم یه پسره داشت سیگار میکشید (البته همشون سیگار میکشیدن)دود سیگارشو فوت کرد تو صورتم !:|

منم حساس سرفه سرفه تا یه مرده یه شیر کاکائو داد بخورم

خلاصه خیلی وضع داغونی بود

بیچاره امام حسین که اینا شدن عزاداراش 

اینو بگم دختره از این تاپا که تا بالای... بععله پوشیده بود با مانتو جلو بازه کوتاه  وااای من دیدمش جای اون احساس شرم کردم

خییییییییییلییییییییییی بد بود

ادامه‌ی نویسه ...

شرمندتونم

| دوشنبه ۳ مهر ۹۶ ( ۱۴ دیدگاه ) ( ۱ لایک )

سلام دوستای واقعا گلم^_^

به خاطر مدرسه و کلاس زبانو و باشگاه و.... نمتونم هرروز به اینجا سر بزنم و همه مطالبتون رو بخونم ولی اخرین مطالبتون رو میخونم واگه نظری داشتم میذارم:)

راستی اگه دیر نظراتتون رو جراب دادم شرمنده تو رو خدا ناراحت نشوید میدونید همش تقصیر اقای.... بعله چرا مسئولین رسیدگی نمیکنن من هر روز باید برم مدرسه!!؟

خلاصه که خیلی درگیرم

 





دلتون برام نسوزه هااا!!

دارم خودموگول میزنم :)) 




ادامه‌ی نویسه ...