File
۱۳ مطلب با موضوع «جاهایی که بل میره» ثبت شده است

مرگ عزیز

| دوشنبه ۱۴ تیر ۰۰ ( ۳ دیدگاه ) ( ۰ لایک )

سلام:)

خوبید!؟

میدونید چیه! هر چی بزرگ تر میشم میفهمم چقدر زندگی کردن سخته میفهمم چقدر پول در اوردن و چقدر مفید بودن سخته !

میفهمم چقدر من تو زندگیم ب خودم سخت میگیرم و خودمو اذیت میکنم نمیدونم این اذیت خوبه یا نه!؟

گیتار کلی پیشرفت کردم و هنوز کلاس نرفتم و خودم مینوازم

زبانمو خب یکم بد راستش دارم پیش میرم خیلی ثقفه میندازم توش تو خوندن وخوپم کلی اعصابم خورده

این ترم خدایی یکم درس خوندم(و فردا فیزیک ۲امتحان دارم🥲)

میدونید چیه بعضی وقتا اصن ب خودم افتخار نمیکنم حس پوچی و بی ارزشی دارم

مثلا یهو میرم تو فاز منفی و میگم من نه تو کنکورم موفق بودم نه تو زبان و.. بعد یهمو به خودم میام میگن خب شاید من مثلا دیر زبان یاد گرفتم ولی خب شاید از خیلیا بیشتر مورد استفادمه‌ یا مثلا گواهینامه گرفتم شده عذاب برا من۲ دفعس ازمون دادم و رد شدم و دیگه هیچ انگیزه ای ندارم برم و خسته شدم دیگه عههه 😭

میشه یکم از نحربه های ازمونتون بهم بگید!؟

خب جدیدا خودمو مجبور میکنم ک هر شب قبل هواب کتابمو بخونم حتما (حس مفید بودن بهم میده)

اخر هفته ۴۰ ام مامانبزرگمه :( راستش نبودش ب شدت سخته و این مدته یه چیزایی تجربه کردم ک همش اولین بار بود از تشنج توی قبرستو گرفته تا کلی اتفاق‌ ک اکه دوست داشتید میگم براتون:)))

 

 

راستی دوستای جدیدم خیلی خوبن:))

 

 

ادامه‌ی نویسه ...

میدونی

| يكشنبه ۵ خرداد ۹۸ ( ۵ دیدگاه ) ( ۸ لایک )

میدونی از تابستون که همه تفکرات بچگیم نابود شد من عوض شدم

به خاطر مامانم به خاطر بابام 

من دیگه عصبی نبودم ...، اروم شدم ... خیلی اروم

همه چیو توی خودم میریختم همه چی خوب پیش رفت و منم سعی کردم خیلی خوشحال نشون بدم و بگم قضیه برام مهم نیست تاااا شهریور

 از ضبح باشگاه بودم اومدم خونه یه دوش گرفتم  و با زهرا و بقیه دخترا رفتیم پاساژ سانا شام رو توی رستورانش خوردیم و بعدش رفتیم پارک تا 1 پارک بودیم و بعدش بابام اومد دنبالمو رفتیم خونه عمو مهدیم اونجا سر بحث باز شد دوباره  و دوباره عمو علی :((((( مهدی اونجا لود و من اصلا نمیخواستم گریه کنم 

ولی نتونستم هعس چشمام پر اشک میشد هعی میرفتم دستشویی هعی به دیواار زول میزدم تا اینکه زنمو گفت :( عمو علی ذلسا رو بغل کرد.....) دیگه نشنیدم فقط گریه کردم با صدای بلند یه لحظه همه یه من نگاه کردن سرخ شده بودم مثل لبو هق هق بلنند مهدی ماتش برده بود مگه سارا هم بلده گریه کنه

اون شب گذشت و فرداش پیش 7dbmبودم حالم بهتر شد 

ولی گذشت تا مهر و من مریض شدم دکترا میگفتن واسه اعصابه و هزار تا قرص پیرزنونه بهم ادن که میخوردم رو هوا بودم

30 روز مریضی و مشکلات دخترونم 20 روز شد و دیگه رو به مووت بودم

ولی هنوز نمیتونم باور کنم چی شد

چرا اخه!!!!!!!!!!

مال دنیا چییییییییییییییههههههههههههه خدااااااااااااااااااااااااااا

من همون عموی قشنگو میخوااااااام میخوام ببوسمش  دلم برا سلام کردنش تنگ شده:(..............

ادامه‌ی نویسه ...

۲ روز پیش

| سه شنبه ۲۳ مرداد ۹۷ ( ۲ دیدگاه ) ( ۶ لایک )

۲ روز پیش تولدت بود 

ببخشید که تبریک نگفتم اخه فکر کردم اصلا منو یادت نیست 

اولین عشقم ۲۳ ساله شدی چقدر بزرگ شدی قشنگم 

اینکه مال یکی دیگه هستی دلیل نمیشه دوست نداشته باشم عزیزم

ببین تو فقط وقتی منو میبینی قیافه نگیر همه چی حل میشه^_^

اینو بدون همیشه تو روزای شادی یادت میکنم که کاش بودی

__________

سلام دوستان ببخشید نیستم و شاید بازم نباشم برام دعا کنید ۱۰ روز دیگه امتحان زیست دارم 

خییییییلی خیییییلییی دلم براتون تنگ شده

ادامه‌ی نویسه ...

یک روز عالی با انه و دوستان قدیمی

| جمعه ۳۱ فروردين ۹۷ ( ۱۳ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

 

سلام

دیروز پنجشنبه در اخرین روز های فروردین به مدرسه انه رفتم با پرنیان و شکیبا، راستش از بعد عید تا حالا هیچ جای خاصی نرفتم ولی امروز بهترین روز عمرم توسال جدید بود خیلی بهمم خوش گذشت و واقعا از دیدن انه و دوستان خوشحال شدم

مدرسه انه بی نظیر بود خیلی خوشگل بود مثل باغ میموند و واقعا عالی بود انه خیلی سرش شلوغ بود به خاطر همین زیاد دورو برش نمیرفتیم(الکی)همش ور دلش بودیم:)))

من و شکیبا و پرنیان بهم دیگه لقب مثلث بی حاشیه رو دادیم هرچقدر انه و الهه و همتا تو حاششیه بودن ما نه خلاصه دوباره با یادی از گذشته سسوار تاب شدیم و کلی حرف زدیم اینقدر حرف زدیم که فکامون درد گرفت

ساعت1 بود که انه یهو غیبش زد نگوو پسر عموش اومده مدرسه برا دیدن جشنواره مدرسشون که انصافا بی نظیر بود  منو پری و شکیب هم بدوبدو رفتیم تا پسر عمو انه و ببینیم انه ادرس داد اون پسر بلوز مشکیه (نصفشون لباساشون مشکیبود)من از اونجایی که عکسشو دیده بودم دیدمش حالا مگه پری میفهمید که کدومه ابرومونرفت تا به پری بفهمونیم کدوم دیگه کامل بقل طاها وایستاده بودم هعی میگفتم پری اینه بازم نمیگرفت خوده پسرا فهمیدن ما هعی داریم اینا رو نشون میدیم دوست ما نگرفت

در کل رو عالی بود

انه ازت ممنونم خیلی خوش گذشت

خداحافظ


ادامه‌ی نویسه ...

حال خوبم تقدیم به شما

| دوشنبه ۲۸ اسفند ۹۶ ( ۵ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

توی حرم نشستم سرم رو شونه ی مادرم دستم تو دست بابا

خدایا شکرت که من اینقدر خوشبختم

یه بار یه نفر بهم گفت معنی خوشبختی رو نمیدونی

ولی به نظرم اون نمیدونه خوشبختی ینی چی

خوشبختی، دل خوش میخواد

دل خواهش ، حال خوش میخواد

حال خوش بادیدن یک لبخند بادیدن یک محبت با دیدین پدر و مادر خودش میاد

دوستان حس وحال عجیبی دارم این حس تقدرم به همتون

ادامه‌ی نویسه ...

هیچ جا مثل خونه خود ادم نمیشه

| يكشنبه ۹ مهر ۹۶ ( ۵ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

اخیش دلم برا خونمون تنگ شده بود:)

2و3روز بود خونه مامانیم بودم خیلی خوب بود جاتون خالی  منو زهرا و حسین و علی و امیر (دادشم) (مامانیم داشت از دستمون دیوونه میشد بنده خدا)منو حسین و امیرو زهرا که همش داشتیم فوتبال بازی میکردیمو شبش هم میرفتیم هیات( هاشمی نژاد) (راستش من چون بابام اهل هیات نیست منم رفتم خونه مامانیم) شب اول زهرا نبود  علی هم مریض بود خلاصه هیچکس نمی خواست بره هیات  ، خیلی حالم گرفته شد نشستم یه گوشه (به قول علی کوچولو گل (قهر) کلده بودم) که داییم گفت من دارم میرم هیات اقا منو میگی هل شده بودم سرع چادرمو سرم کردمو بدو که بریم .

منو دایی دست در دست هم پیاده رفتیم (دایی من دکتر روانشناسه دانشگاه ساری میرفته (خیلی اذیت شده) وقتی هم دکتراشو گرفت 2و3 سال میرفته میومده که واقعا سخت بوده به خاطر همین پیارسال رفتن شمال(برا زندگی)) دایی شروع کرد از خاطرات این رفت و امد بیماری که گرفت و اینا میگفت که اگه خواستید میگم ( معرکه بود)

وقتی رسیدیم (ببینید هاشمی نزاد از اون  هیاتا نیست که سینه بزننو حسین حسین کنن  بیشتر پندو موظه ست این دوشب درباره تکلف و تکبر و عشق مجازی و عشق واقعی صحبت کردن بعدش هم  یه ذره روزه میخونه و چون خیلی شلوغه تویه خیابون میشینن) دایی رفت توی مردونه و منم نشستم توی زنونه تو خیابون میدونی تنهایی یه حس دیگه داره اولین بار بود تجربه کردم خیلیوقت بود اینجوری گریه نکرده بودم روضه علی اکبر بود خالصانه عاشقش شدم خیلی خوب بود

فرداش مامان اومد دنبالم بریم روضه یکی از دوستامون  گوشیه من زنگ خورد اهنگش ماکان بند بود حالا علی میگه اه اه این ماکان بند چیداره!!؟؟

حسین :والا سارا میره عاشق یه کسایی میشه که خودشون تاحالا اهنگای خودشونو گوش مکردن

علی : صدای امیر که قلیونیه(صدا بابات قلیونیه)

راستش خیلی ناراحت شدم چون من اصلا به سلیقه ی کسی بی احترامی نمیکنم  ولی حسین من طرفدار هرکی بشم توهین میکنه 

چه یه زمان خواجه امیری بود چه یه زمان لیام پین بود همش یه چیزی میگفت

ولش کن اصلا 

ولی انصافا امسال عزاداری ها یه چیز دیگه بود پارسال که با زور مامان چادر سرم میکردمو زیاد هیات نرفتم ولی امسال عالیی

راستی برا اونایی که یه ذره میشناسمشون دعا کردم:))))

 التماس دعا:)


ادامه‌ی نویسه ...

کلافگی

| يكشنبه ۲۶ شهریور ۹۶ ( ۱۲ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

از اینکه بابا اینقدر دربارش حرف میزنه و تعریف میکنه حالم بد میشه بابا تو نمیذاری کامل فراموش بشه اوه بابا جانم میدونم اون پسر فوق العاده ایه وضعشون توپه وخوشتیپه مهربونه(پسرای فامیل ما خیلی بد اخلاقا)از همه مهمتر خوش اخلاق وخانواده دار ولی ایراد هم زیاد داره که تو نمی دونی و من هرگز بهت نمیگم

توی پارک بودیم داشتیم قدم میزدیمنمیدونم یهو چیشد بابا گفت از بین پسرا ی فامیل که همسن وسال بهنام هستن(تقریبا20،21)مهدی از همشون بهتر(به درک) بهنام که همش دنبال باکلاسی و پوز این کارو نکن زشته مردم چی میگن  (از این پچرتو پرتا) (یه بار مامان باباش شمال بودن اومد خونه ما که همگی با هم بریم رستوران اقا پدر ما رو در اورد اخرش هم رفتیم شاندیز جردن بابا مگه دم خونه یه رستوران بریم چی میشه میخوام بی کلاس باشه )علی هم که نگو(پسر خالم)علی با اینکه خیلی پول دارن ولی دنبال مفت خوریه وچتر باز حرفه ایه ولی خیلی پسر با اخلاقیه ولی یه ذره فدایی رهبره که...(خوب بابا باهاش بحث سیاسی میکنه یه ذره دلخوری پیش میاد)ولی مهدی هم با اخلاقه هم وقتی باهاش نشستی دنبال اینکه به خودتو خودش خوش بگذره بحث سیاسی نمیکنه راجب ماشینو اسپیکرو سفر خارجه حرف میزنیم درکل مامان باباش گل کاشتن(بله گل کاشتن که پسرشون هر روز با یه دختره خوبه بابا از دعوای منو مهدی خبر نداره بذار دلش خوش باشه ولی تا وقتیکه من دوسش داشتم بابا میگفت چقدر این پسرع اسکل چه جوری امیر کبیر قبول شده !!! حالا اینجوری!!!!)

امروز از صبح تا ساعت5 توی پاساژ میلاد نور بودیم

هیچی نخریدم حال برا چی رفتیم (دوستان طبقه -1 چرم تبریزه تمامیه اجناس که 200 تومنو300تومنو اینا بوده همش شده39تومن انصافا کفشاش خوشگله  شما ها هم اگه خواستید برید)

از چشمای پرهوس وناپاک مردا دارم کلافه میشم چرا اینجوری شدن والا قبلا میگفتم خوب حقمه اینجوری نگام میکنن تیپ خودم بده ولی الان که نباید اینجوری نگا کنن کثافتا کلی فحششون دادم(دوست داشتم)



ادامه‌ی نویسه ...

شمال

| جمعه ۱۳ مرداد ۹۶ ( ۷ دیدگاه ) ( ۴ لایک )

جاتون خالی خیلی هوا خوبه

ادامه‌ی نویسه ...

روز اول در مدرسه جدید

| پنجشنبه ۱۲ مرداد ۹۶ ( ۶ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

از بابا خدافظی کردمو وارد مدرسه شدم چشم چرخوندم دیدم همه اشنان که:)

دوویدم سمت جمع جنتی باحال نشستیمو حرفو اینا تا یهو مارال گفت معلم زیستش عسگریه( معلم پاسالمو مدرسه قبلی)من هموم لحظه سجده شکر به جه اوردم که رشتم ریاضیهدر همین بین ااااا بهار اومد ای جانن چه تنها نبینم با اسکلا بگردیم عزیزم

دویدم سمتشو خوب نشستیمو کلی فک زدیم تا زنگ خور ولی بهار تجربیه وبنده در رشته ریاضی تنها بیدم ولی از اونجایی که روابط اجتماعیه بالایی دارم یه دوست پیدا کردم امیش ندانست دختر خوبیه

خوب باید بگم معلمامون یه نمه شوت بودن خوب معلمانی مدروسه قبلی صادق زاده وکلهر بودن خوب واقعا ادمای با سوادی بودن 

معلم هندسه زنگ سوم سر یه سوال اسون ۱۰ دقیقه وایساده بود هرچی هم می‌گفتی خانم ما جوابشو بگیم میگفت نه، ولش کن غیبتش میشه

زنگ اخر تولید محتوا داشتیم که من اثر قرصم رفته بود سرم درد گرفت خوابم برد

تا معلمه اومد بگه چرا خوابی ناظم اومد تو گفت بل وسایلتو جمع کن مامان بابات اومدن دنبالت

باورتون نمیشه هیچ وقت  اینقدر از دیدن بابام خوشحال نشده بودم(شوخی کردم)

ادامه‌ی نویسه ...

جنگل گیسو

| سه شنبه ۱۰ مرداد ۹۶ ( ۲ دیدگاه ) ( ۲ لایک )

دریافت

 

ادامه‌ی نویسه ...

پارک بانوان

| چهارشنبه ۴ مرداد ۹۶ ( ۲ دیدگاه ) ( ۲ لایک )

خوب سلام

امروز با مهرنازو الهه پرنیانوشکیبا وبهار وزینب  رفتیم پارک بانوان خوب خیلی خوش  وارد پارک که شدیم پرنیان باگیتار برامون اهنگ زدو اهنگ خوندیم

بعد رفتیم از این تخته پرشا هست امشو نمی دونم از اونا سوار شدبمو کلی خندیدیم پیاده که شدیم یه خانومه برامون اهنگ گذاشتو کلی رقصیدیم خیلی خوب بود:)))))))

اخرش هم دوستام سوپرایزم کردن و برام تولد گرفتنو کادو دادن

واقعا از بودن با همچین دوستایی خوشحالم

حیفکه هممون بخشو پلا شدیم هرکدوم میریم یه مدرسه شاید شاید منو بهار باهم باشیم^_^

ادامه‌ی نویسه ...