File
۳۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

اقا جان یک لحظه...

| جمعه ۳۱ شهریور ۹۶ ( ۵ دیدگاه ) ( ۱ لایک )

عید امسال اقا جان کنارت بودم

وارد حرم امام حسین که شدم نا خداگاه اشکم سرازیر شد خدا رو شکر کردم که تنها اومدم چون الان باید به صد نفر جواب میدادم که چرا گریه!!

اقا جان 6ماه گذشت وتو تمام خواسته های من رو شنیدی و همه رو به من دادی اقا جان کاش میشد اربعین هم میامدم دلم برای حرمت تنگ است:(

حرمی که سراشار از ارامش بود کاش کمی واقعی تر بود عزاداری هایمان:(

اقا جان مثل همیشه که به ما عنایت داشتی اینبار هم در این سال تحصیلی جدید داشته باش

اقا جان بابا میگوید کربلا یه بارش بسه!!

ولی من دلم بی قراری میکند یه بار کمه دوست دارم بازم هم بیایم اگر نیام تمام گریه هایم می ماند ته دلم باید بیایم تا برایت درددل کنم تا گریه کنم تا تو به من ارامش بدهی

یا امام حسین وقتی امدم تو مرا دیدی ولی من تو را ندیدیم کاش این دفعه من هم تو را ببیینم

اقا جان ببخش تمام ناشکری هایم را بگذار پای بچگی اره دیگه بچگی اخه هنوز خیلی بچم هنوز زوود گریه میکنم و وقتی با کسی قهر میکنم دلم میخواد زووود اشتی کنم  اینا خصلت بچگیه دیگه 

اقا جان مارا یادت نرود !

 

خیمه ماه محرم زده شد بر دل ما ... باز نام تو شده زینت هر محفل ما

جز غم عشق تو ما را نبود سودایی ... عشق سوزان تو آغشته به آب و گل ما
برگرفته از وبلاگ قلک


ادامه‌ی نویسه ...

ارش ای پی و مسیح

| پنجشنبه ۳۰ شهریور ۹۶ ( ۷ دیدگاه ) ( ۲ لایک )






دوست دارم صورتمو وقتی ازت حرف میزنم من
با خاطراتت دور شدی اما هنوز نزدیک من هست
اون طعم شیرین با همه تلخی داشتی تو آروم از کنارم میرفتی
چه قشنگ یادم اومدی بازم یادمه دور میشدی قلبم میلرزید
ببین چه قشنگ کنار هم چیدم همه خاطره هامونو
کوچکترین چیزم ننداختم از قلم حتی همون نم نم بارونو
ببین چه قشنگ دارم آتیش میگیرم زیر گریه من برات با جون و دل
ببین چه قشنگ داره جون میره واست چقد خواستم نری با خون و دل
ببین چه قشنگ کنار هم چیدم همه خاطره هامونو
کوچکترین چیزم ننداختم از قلم حتی همون نم نم بارونو
ببین چه قشنگ دارم آتیش میگیرم زیر گریه من برات با جون و دل
ببین چه قشنگ داره جون میره واست چقد خواستم نری با خون و دل
چه قشنگ با یاد تو بازم همون آدم شدم من یادمه این آدما آسون ازم رد میشدن نه
هی پیت میگشتمو دنبال تو تو کوچه ها خاطرات تو هنوز مونده توی این خونه جا
ببین چه قشنگ کنار هم چیدم همه خاطره هامونو
کوچکترین چیزم ننداختم از قلم حتی همون نم نم بارونو
ببین چه قشنگ دارم آتیش میگیرم زیر گریه من برات با جون و دل
ببین چه قشنگ داره جون میره واست چقد خواستم نری با خون و دل
ببین چه قشنگ کنار هم چیدم همه خاطره هامونو
کوچکترین چیزم ننداختم از قلم حتی همون نم نم بارونو
ببین چه قشنگ دارم آتیش میگیرم زیر گریه من برات با جون و دل
ببین چه قشنگ داره جون میره واست چقد خواستم نری با خون و دل



ادامه‌ی نویسه ...

تنهاییی

| چهارشنبه ۲۹ شهریور ۹۶ ( ۷ دیدگاه ) ( ۲ لایک )

تو اینه که به خودم نگاه کردم باورم نشد این منم

نههه:( ممکن نیست  پس کو؟ ان چشمای براق پس کو اون نگاه گیرا

اری بعد تو دیگر من،من نیستم

دیگر توان تنهایی ندارم اخه لعنتی من باید این همه تنهایی رو تنهایی تحمل کنم

ببین چه قشنگ کنار هم چیدم همه خاطرهامونو

بگرد....


پ .ن:جمله اخر از اهنگ ارش ای پی ومسیح(چه قشنگ)

ادامه‌ی نویسه ...

محرم است

| سه شنبه ۲۸ شهریور ۹۶ ( ۸ دیدگاه ) ( ۱ لایک )

سلام دوستان با نزدیک شدن ماه محرم  می خوام قالب وبلاگ رو حسینی کنم و مطالب یکم تغیر میکنه البته فقط یکم 

________________________________

هنوز سالم است

این کتاب شهید محمد شفیعی هستش خیلی قشنگه خیلی ،من عاشقش شدم .


« از او » نگاه ما زمینیان است به آن مسافر آسمان که مدتی با ما زیسته است؛ مسافری که اگر دیرتر بجنبیم، غبار فراموشی، در پایش را از کوچه های شهرمان پاک می کند و دیگر حتی به گرد راهش هم نمی رسیم.

از او یک مجموعه چهارجلدی است حاوی خاطرات شیرین و جذاب از شهدا می باشد.کتاب چهارم این مجموعه با عنوان هنوز سالم است، خاطرات شهید محمدرضا شفیعی را بازگو می کند. این مجموعه به همت نرجس شکوریان فرد جمع آوری شده است.

بخشی از متن کتاب:

محمدرضا تازه نه ماهش شده بود. خوش مزگی می کرد و دل از مادر می برد. تاتی تاتی دور اتاق چرخی زد و رفت سمت پله ها. دل مادر ریخت، صدا کرد:«محمدرضا! محمدرضا! نرو مادر ! کجا می روی؟ بیا پیش خودم. وای خاک بر سرم! نرو محمدرضا، از پله ها می افتی.» از وقتی که سه بچه اش به خاطر مریضی و تنگدستی یکی یکی مرده بودند، دلش نازک تر شده بود…..


ادامه‌ی نویسه ...

انابل

| سه شنبه ۲۸ شهریور ۹۶ ( ۷ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

دیشب رفتیم خونه مامان جونم ایمان فیلم ترسناک (انابل۲) آورده بود خلاصه اولش من گفتم آقا من که نمی بینم من جنبش و ندارم  بعد دیگه اینقدر ایمان سمج بازی در آورد دیگه رفتیم تو اتاق برقا رو خاموش کردیم منو ایمان و محمدو زهرا  محمد رو تخت نشسته بود  منو زهرا رو مبل نشسته بودیم ایمان هم رو زمین نشسته بود نامرد کنترل دستش بود جاهایی که خواهر جنی میومد صداشون زیاد میکرد🤤🤤 خلاصه من محو فیلم بودم و دست زهرا رو محکم گرفته بودم یهو عمو مهدی محکم درو باز کرد من چنان جیغ بنفش کشیدم که هنوز گلوم میسوزه  اره دیگه اینقدر ترسیدیم زهرا شب اومد خونه ما خوابید البته ما که صبح خوابیدیم تا صبح تو تراس نشسته بودیم تازه یه چیز مزخرف کشف کردیم اتاق مهدی (عشق سابق)روبه روی اتاق منه ینی میری تو تراس میبینیش اینم شانس گند من

______________________________________________________________

بل آشپز میشود 

اگه دستور پنختشو خواستید در خدمتم😂😂😂

ادامه‌ی نویسه ...

کلافگی

| يكشنبه ۲۶ شهریور ۹۶ ( ۱۲ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

از اینکه بابا اینقدر دربارش حرف میزنه و تعریف میکنه حالم بد میشه بابا تو نمیذاری کامل فراموش بشه اوه بابا جانم میدونم اون پسر فوق العاده ایه وضعشون توپه وخوشتیپه مهربونه(پسرای فامیل ما خیلی بد اخلاقا)از همه مهمتر خوش اخلاق وخانواده دار ولی ایراد هم زیاد داره که تو نمی دونی و من هرگز بهت نمیگم

توی پارک بودیم داشتیم قدم میزدیمنمیدونم یهو چیشد بابا گفت از بین پسرا ی فامیل که همسن وسال بهنام هستن(تقریبا20،21)مهدی از همشون بهتر(به درک) بهنام که همش دنبال باکلاسی و پوز این کارو نکن زشته مردم چی میگن  (از این پچرتو پرتا) (یه بار مامان باباش شمال بودن اومد خونه ما که همگی با هم بریم رستوران اقا پدر ما رو در اورد اخرش هم رفتیم شاندیز جردن بابا مگه دم خونه یه رستوران بریم چی میشه میخوام بی کلاس باشه )علی هم که نگو(پسر خالم)علی با اینکه خیلی پول دارن ولی دنبال مفت خوریه وچتر باز حرفه ایه ولی خیلی پسر با اخلاقیه ولی یه ذره فدایی رهبره که...(خوب بابا باهاش بحث سیاسی میکنه یه ذره دلخوری پیش میاد)ولی مهدی هم با اخلاقه هم وقتی باهاش نشستی دنبال اینکه به خودتو خودش خوش بگذره بحث سیاسی نمیکنه راجب ماشینو اسپیکرو سفر خارجه حرف میزنیم درکل مامان باباش گل کاشتن(بله گل کاشتن که پسرشون هر روز با یه دختره خوبه بابا از دعوای منو مهدی خبر نداره بذار دلش خوش باشه ولی تا وقتیکه من دوسش داشتم بابا میگفت چقدر این پسرع اسکل چه جوری امیر کبیر قبول شده !!! حالا اینجوری!!!!)

امروز از صبح تا ساعت5 توی پاساژ میلاد نور بودیم

هیچی نخریدم حال برا چی رفتیم (دوستان طبقه -1 چرم تبریزه تمامیه اجناس که 200 تومنو300تومنو اینا بوده همش شده39تومن انصافا کفشاش خوشگله  شما ها هم اگه خواستید برید)

از چشمای پرهوس وناپاک مردا دارم کلافه میشم چرا اینجوری شدن والا قبلا میگفتم خوب حقمه اینجوری نگام میکنن تیپ خودم بده ولی الان که نباید اینجوری نگا کنن کثافتا کلی فحششون دادم(دوست داشتم)



ادامه‌ی نویسه ...

ادی عطار

| شنبه ۲۵ شهریور ۹۶ ( ۱۰ دیدگاه ) ( ۳ لایک )


متن آهنگ نگو برمیگردی از ادی عطار :

تو آسون زدی شکستی قلبی که یه روز مرهمی بوده واست
چقدر راحت سریع گذاشتی رفتی تو ندیدی بدی

از منی که واسه تو حتی کمی نذاشتم که تو دلت با من بدی
میگی به همه تو که دورم زدی فکر کن که تو دورم زدی

نگو برمیگردی نه دیگه نیست واسه من دردی
فراموش شدی تو با هر حرفی که زدی خراب شد همه چی

وقتی رفتی دیگه برنگرد که فرصتی نداری واست بسه چرا باید شب تر شه چشای من به خاطرت

نگو برمیگردی نه دیگه نیست واسه من دردی
فراموش شدی تو با هر حرفی که زدی خراب شد همه چی

وقتی رفتی دیگه برنگرد که فرصتی نداری واست بسه چرا باید شب تر شه چشای من به خاطرت

نگو برمیگردی نه دیگه نیست واسه من دردی
فراموش شدی تو با هر حرفی که زدی خراب شد همه چی

وقتی رفتی دیگه برنگرد که فرصتی نداری واست بسه چرا باید شب تر شه چشای من به خاطرت

.

وقتی که رفت دلم شکست چشاشو بست
رو حسمو دست به هیچی نزد خیلی ساده درد داد به دنیای من

فکر نمیکردم که روز دور شه از من اون زندگیم بود و تنها شدم یه چند وقت
الان نیستم تو فکرش بگید دور شه از من دور شه از من

نگو برمیگردی نه دیگه نیست واسه من دردی
فراموش شدی تو با هر حرفی که زدی خراب شد همه چی

وقتی رفتی دیگه برنگرد که فرصتی نداری واست بسه چرا باید شب تر شه چشای من به خاطرت

 




ادامه‌ی نویسه ...

کنت مونت کیریستو.

| شنبه ۲۵ شهریور ۹۶ ( ۷ دیدگاه ) ( ۱ لایک )

سلام فیلم کنت مونت کیریستو از شبکه تماشا

ادامه‌ی نویسه ...

جمعه دلگیر است

| جمعه ۲۴ شهریور ۹۶ ( ۱۰ دیدگاه ) ( ۲ لایک )

اینقدر جمعه ها دلم میگیره که نمی تونم فضای بسته ی خونه رو تحمل کنم

امروزجمعه ۲۴ شهریور

کلی التماس مامان کردم که اجازه بده 2،3 ساعت اجازه بده برم بیرون تا یکم هوا بخورم و قدم بزنم

.

.

باکلی ذوق رفتم لباس پوشیدمو حاضر شدم چادرمو سرم کردمو رفتم از خونه بیرون کوچه و خیابونا خیلی شلوغه بوی محرم خیلی میاد( برعکس پاییز که امسال اصلا بوشو حس نمیکنم) پسرا ی جوون بالای داربستن و دارن خیابونا رو سیاه پوش میکنن

به غیر از حال و هوای محرم یه چیز دیگه هم جلب توجه میکرد چهره مردم ............

یکی با عصبانیت دست دختر کوچولوشو گرفته بودو سرش داد میزد:بدو دیگه چرا اینقدر ارووم راه میای بدووو.

یکی هم با غرور پشت ماشینش نشسته بودو اخم غلیظی به ابرو داشت که نگاهش ادمو میترسوند

یه پسر کوچولو هم با حسرت به بستنی توی دستم نگاه میکرد نمیدونستم الان برم براش بخرم یا..

با کلی کلنجار رفتن با خودم(گدا نیستما روم نمیشد برم بهش بدم) به بقالی حسین اقای اخمورفتمو یه بستنی خریدم .رفتم به طرف اون کوچه ای که اون پسر کوچولو وایستاده بود

هیچ کس اونجا نبود

اینور و گشتم! اونورو گشتم !نبود !حالا میفهمم که میگن برای کار خیر نباید دست دست کرد منم اون بستنی رو گذاشتم لب صندلی گوشه خیابون

بگذریم داشتم درباره چهره اداما میگفتم

خلاصه که هیچ کس لبخند واقعی برلب نداشت اومدم بیرون حالم خوب شه حالم بدتر شد جوری که با سرعت به طرف خونه اومدم و به طرف اتاقم هجوم بردمو متکامو بغل کردمو خوابم برد

از خواب که بیدار شدم حالم بهتر بود خواب خوبی دیدم اما یادم نمیاد چی بود!!

________________________________________________________________________________________________________________________

کاش یه چیزی میشد ادما خوشحال میشدن:)

کاش همه میخندیدن:)))

کاش هیچ کس غصه نمی خورد:(

کاش هیچ غمی نباشه:(((

کاش امام زمان زود تر ظهور کنه^_^


ادامه‌ی نویسه ...

قول

| جمعه ۲۴ شهریور ۹۶ ( ۶ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

قول میدم دیگه قالب وبلاگمو عوض نکنم نیمه گم شده وبلاگم این قالبه قشنگه؟؟؟؟؟

منکه عاشقش شدم

ادامه‌ی نویسه ...

ایفون10

| پنجشنبه ۲۳ شهریور ۹۶ ( ۴ دیدگاه ) ( ۲ لایک )

سلام

ببینید من به کجا رسیدم که دیشب خواب دیدم ایفون10 خریدم

واقعا باید توی خواب بخریم

دیروز 2،3ساعت فقط داشتم از مامان بابام میپرسیدم قیمت دلار چنده

-بابا دلار چنده؟

-3900

-چیییییییییییییییییییییی؟!!!!!!!!!!

-3900دیگه

-ینی چی؟ چرا اینقدر گروووووون ای خدا...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.بععله 

شما ایفون10 نمخواید

وقتی یه چیزی رو میخوام تا نخرمش یا بدستش نیارم دلم اروم نمیگیره!!

ادامه‌ی نویسه ...