File
۶ مطلب با موضوع «مدرسه رفتن بل» ثبت شده است

این حال بد حقمه

| سه شنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۸ ( ۳ دیدگاه ) ( ۶ لایک )

تقصیر خودم بود از اول نباید باهاش دوست میشدم دیدیم سر m چه بلایی اورد ولی بازم کنارش موندم راستش خیلی دوستش هم نداشتم نمیدونم چرا موندم شاید به خاط الهه بود یا شاید هم ترسیدم وقتی برم پیش شکیبا مثل قبل باهام دوست نباشه!

اون یه جوریه وقتی نمره من بالا تر از اون میشه خخوب اون ناراحت میشه یا وقتی بفهمه تایم درسیم از اون بیشتره اخماش میره توهم !

از یه طرف میگه از زهرا بدم میاد فک کنم روم کراش داره ! از یه طرف همش پیش زهراست 

من اصلا نمیدونم منوو دوست خودش میدونه یا نه! تقریبا 9 ماهه جدی پیش همیم و پارسال ذر حد معمولی بودیم

خب خوبی S اینه که وقتی باهاشی میخندی ولی اون بیش از حد اعتماد به نفس داره و حتی گاهی با حرفاش اعتماد به نفستو مباره پایین!

خب اون خوشگله تاحدودی و قد بلندی داره 

اقا مگه دست منه که قدم 160 !!!!!!!!!!! حالا نباید که اینقدر مسخرم کنه!

اون عجیب غریبه تاحالا همچین دوستی نداشتم

بعضی وقتا احساس میکنماصلا براش مهم نیستم 

روز اخر مدرسه ها قبل عید همو رو بقل کرد واقعا توقع داشتم منو هم که دوستشم بقل کنه و خدافظی کنیم! ولی نکرد !

الهه رو بقل کردا !! ولی منو نه!

نه اینکه محتاج مقل اون باشم تا وقتی 7DBMرو دارم ولی حالم بد شد

پشیمونم یه حرفایی رو براش تعریف کردم ، یه حرفایی باید بین خودمون بمونه ولی S همه رو به مامانش میگفت

خب خوبه ادم باب مامانش حرف بزنه ولی قرار نیست راز دوستتو بهش بگی!/

کاش از اول میرفتم پیش شکیبا و اون اکیپ باحالش که هر هفته کنسرت ارش و مسیحن:))))

میدونی اکیپش مثل خودمن هنوز بچه ان دنباله چرت و پرت نیستن

ولی الهه وs واقعا رفتاراشون رو مخه ادمه

الهه رو خیلی دوست دارم ولی امسال همه تصوراتمو از خودش بهم ریخت ، امسال خیلی ها اینکا رو کردن

واقعا دلم میخواد بازم پیش دوستای خودم باشم و با اونا حرف بزنم و بی منتتتتتتتتتتتتت!

---------------



ادامه‌ی نویسه ...

آخرین حرف تابستون

| جمعه ۳۰ شهریور ۹۷ ( ۳۰ دیدگاه ) ( ۹ لایک )

عاقا خوشحالید مدرسه ها شروع میشه یانه؟!

ادامه‌ی نویسه ...

لوس و تیتیش هست این[جانب]

| دوشنبه ۷ خرداد ۹۷ ( ۱۶ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

اره من لوسم تیتیشم تحملم پایین کسی چپ نگام کنه حالم بد میشه خب خودتون اینطوری بزرگم کردید

امروز سر امتحان کسای دیگری تقلب میکردن جای منه بدبخت و عوض میکنن حالم بد شد سر درد شدید دارم مامان میگه روزمو بخورم:/

برام دعا کنید امتحانامو خوب بدم فعلا که تعریفی نداره

شیمی و ریاضی رو 20 میشم نگارش 19 عربی 19

تف تو درسای عمومی:|:|

حالتون چه طوره؟؟؟؟

ادامه‌ی نویسه ...

خدا همه چیو میبینه :)

| جمعه ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ( ۶ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

روز اخر مدرسه بودو خیلی خوشحال بودیم من و الهه هم که مدیرت کارا وجشن و داشتیم و کلی هم سرمون شلوغ بود 3و4 روز بود هلی حالش خوب نبود ایدا که مثلا نزدیک ترین دوستش بود چیزی نمیگفت و میگفت خودش هم نمیدونه البته از ایدا چیزی جز این هم اتظار نمیرفت:/

الهه هم میگفت روز اخره نمیخوام حالم بد بشه.

زنگ ناهار و نماز بود تقریبا جشن تموم شده بودو ماها هم خسته و کوفته ازبس هم رقصیده بودیم دستام درد گرفته بود:)) دیدم هلیا داره گریه میکنه شاید هرکس دیگه بود بیخیالش میشدم ولی هلیا فرق داشت مشکلاتشو میدونستم نمیشد راحت رد شد

موندم تو کلاس الهه هم پیشم موند بهش گفتم چی شده ؟ بالحن مهربون و نرم که اصولا اینطوری نیستم زد زیر گریه اغوشمو براش باز کردم سرشو گذاشت رو شونم 10 دقیق گریه کرد و تکون نخوردم تموم که شد سرشو بلند کرد زیر لب گفت خوش به حالت

میدونستم برا چی میگه ولی شروع کردم به دلداری میدونستم بلد نیستم ولی نمیشد سکوت کرد

گفتم :هلیا جان هرکس تو زندگی مشکلات خودشو داره زندگی همیشه لبخند نمیزنه

هلیا شروع کرد به حرف زدن: شماها پدر دارید .من نه. سارا خیلی وحشتناکه نمیتونی تصور کنی

دست گذاشت رو نقطه ضعفم پدر شروع کردم به گریه از تصور نبودنش قلبم درد گرفت چیزی نگفتم تا ادامه بده

-خواهر 36 سالم از شوهرش میخواد طلاق بگیره مامنم تو سینش تومور داره برای تولد دوست پسرم نزدیکای 1 میلیون خرج کردم قرض کردم شب که بهش زنگ میزنم صدا دختر میاد سارا خسته شدم دیگه نمیکشم دلم میخواد نباشم

نمیدونم چی شد که الهه زد زیر گریه میگفت بعضیوقتا نداشتن بعضیا بهتر از داشتنشونه کاش نبودن که ترس از دست دادنشون نبود

نمیدونم چی شده الهه حرف نمیزد

انه هم همینطور انه دیونه میکنه ادمو دلم میخواد خفش کنم

بگذریم بعد از حرفای هلیا شروع کردم با لحجه شمالی حرف زدن و مسخره بازی در اوردن تا این دوتا رو بخندونم

روز خوبی بود بعد از مدرسه هم با ایدا و هلیا و الهه رفتیم رستوران دوتا دختر و یه پسر روبرومون نشسته بودن اقا یه کارایی میکردن اصلا فقط خدا رو شکر میکردم مامانم نیست ینی چی اخه تو مکان های عمومی این چه وضعیه باز سینما رو یه جوری میشد تحمل کرد ولی رستوران اخه ای بابا:/

ولی در هر صورت ما که حسابی خندیدیم:))))))))))))))))))))

ادامه‌ی نویسه ...

نمیدانم ولی اوست که میداند

| چهارشنبه ۱۶ اسفند ۹۶ ( ۴ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

سلام

راستش چند وقتی است که ارام شدم رام شدم مطیع شدم به همه لبحند میزنم از سر زوور نه !بلکه از ته ته دلم قهر نمیکنم حتی با کسی که دلم را میشکاند

نمیدانم چم شده ولی بشتر محبت میکنم، محبتم بی چشمداشت شده

احساس خوبی دارم، دارم؟

نمیدانم ولی هرچه هست خوب است

برای اولین بار برای موضوعی که تا چند وقت پیش قبولش نداشتم جایزه گرفتم در مدرسه 

صدایم زدن سارا ..... جایزه دست مدیر بود 10 نفر باحجاب مدرسه چشمانم برق زد شوکه شده بودم

از بچه ها نا امید من! سارا! 10 نفر برتر ! جور در نمیامد

چشمان بعضی از بچه ها پر از تمسخر بود

ولی خیلی هایشان انهایی که 3 سال بود مرا میشناختن انها لبخند مبزدند

وقتی جایزه را از دست مدیر گرفتم یکی از معلم ها که معلم من نبود معلم شیمی یازدهمی ها بود با سرعت به سمتم امد ازم اجازه خواست تا صورتم را ببوسد چرا من؟

در دل گفتم حتما با همه همینطور مهربان است اما مرا که بوسید نشت

تعجب کردم!

دیروز چند نفری حرسم را دراورده بودن و دلم راشکسته بودند 

میدانم امروز خودشون شرمسار بودن از نگاهشان میفهمیدم

بخشیدمشان دردلم و بازهم خندیدم

راستش میخواهم یه چیزی بگم شاید زندگی شما را هم عوض کرد

اسطوره رمانش را بخوانید فرق دارد با همه داستان ها

فقط اگر خواندی قول بده تا اخر بخوانی

:)

فرا# شهر ما عجیب است2 را میذارم ببخشید دیر شد امتحانام شروع شده:)

ادامه‌ی نویسه ...

دوباره پاییز

| يكشنبه ۲ مهر ۹۶ ( ۹ دیدگاه ) ( ۲ لایک )

خوب باید بگم روز اول مدرسه خیلی مزخرف بود انگار نه انگار اول مهره همه معلما درس دادن مشق دادن دیگه خلاصه زیاد حال نکردم حیاط مدرسه کوچیکه همه تو حلق همیم

یه اتفاق خوب افتاد که خیلی خوشحال شدم الهه تو کلاس  منه^__^اگه نبود میمردم

خیلی دوست داشتم عکس میزمونو براتون بفرستم 2 تا باسلیقه روش نقاشی کشیده بودن معرکه بودااا!!

بعد هم روشو چسب زده بودن که کسی خرابش نکنه

خوب از معلما بگم یکی چندش تر از دیگری یکیشون بلد نبود بخنده ولی انگار داشت سعیشو میکرد

یه چیز دیگه معلمای ارجمند روز اول مدرسه یه ذره به خودتون برسید به خددا توقع ارایش ندارم حداقل تیپ سر تا پا قهوه ای نزنید ای بابا!!والا من امروز5 از خواب پاشدم رفتم حموم نماز خوندم کرم ضد افتاب زدم موهامو بافتمو رفتم صبحونه بعد حاضر شدم!

سوتی دادن شروع شد :)))

سر کلاس دفاعی معلمه گفت چه چیزی امنیت شما ها رو تهدید میکنه هیچ کس هیچی نمی گفت من یه گفتم افغانیها !خوب واقعا تهدید میکنن نمیکنن؟!

کلاس رفت رو هوا:|

هنوز باورم نشده مهره ولی حس خوبی دارم دارم عاشق پاییز میشم^__^


 قشنگه^_^


ادامه‌ی نویسه ...