وقتایی احساس میکنی امین یک نفری و فکر میکنی اون تو رو واقعا مثل خواهرش میدونه ولی بعد از چند وقت متوجه میشی یه مشکلی براش پیش اومده هرچی بهش میگی چی شده جواب نمیده بعد از یه مدت میفهمی همه میدونن چشه و فقط تویی که نمیدونی اون موقع است که از خودم متنفر میشم

هرسال روز تولدم اولین کسی که بهم تبریک میگفت دختر عموم بود ولی پارسال اصلا تبریک نگفت من راستش ناراحت شدم وربطش دادم به اینکه اونم عاشق مهدی شده و اون موقع زمانی بود که من به شدت تنفر نسبت به مهدی رسیده بودم

تو دلم گفتم شاید چون من عاشق مهدی بودم میخواد منو حذف کنه چون زهرا با من رو راست بود همه چی رو میگفت چه من ناراحت شم چه خوشحال

ولی هیچی نگفت تا اینگه 5 ماه گذشت شب خونشون بودم دلو زدم به دریا بهش گفتم 4 تیر میدونی چ روزیه؟

گفت :خوب تولد تو دیگه

من:ولی امسال یادت نبود

زهرا: یادم بوم

من: سکوت

تازه برام تعریف کرد ه چی شده

برا تولد کله 21 مرداده کادو میگیره ولی توی تیر بهش میده( به دلایلی مثل خود شیرینی  )وبعد تو فامیل براش حرف در میارن اونم توی اون دوران فقط گریه میکرد

راستش منم عاشق مهدی بودم ولی اصلا دلم نمیخواست اون بفهمه چون میدونستم بد رفتار میکنه و ری اکشنش بده

ولی زهرا خواسته یا نا خواسته به مهدی گفت که سارا عاشقته و از اون روز به بعد .................

نمیدونم هیچ وقت نتونستم از اون روز به بعد با زهرا رو راست باشم دیگه نتونستم دوسش داشته باشم

هرکاری میکنید بکنید ولی نامردی باکسی که عهد و پیمان خواهر برادری میبندید............