خوب این آخرین باره که توی این اتاق می خوابم

خوب باید بگم خوشحالم چون از این خونه و همسایه هامون متنفر بودم

ولی خاطرات خوبی توی این خونه داشتم 

تولد مامان بزرگم

دعواها با داداشم

بازی هامون

خنده هامون

دنبال هم کردنمون که آخرش هممون از خنده روی تخت غش میکنیم

اولین باری که اومدیم توی این خونه من و زهرا و حسین (پسر خالم)با هم دیگه نشستیم پازل برج ایفل درست کردیم یادش بخیر.  هییی

چقدر زود گذشت ۲سال 

ولی این خونه با همه ی بدی هاش هیچ وقت گریه توش نبود

خدایا شکرت

______________

یه چیزی بگم باورتون نمیشه هرچی به شما ها میگم که برام دعا کنید حل‌میشه

یه بار گفتم دعا کنید نمونه قبول شم.  قبول شدم

چند روز پیش گفتم یه مشکلی پیش اومده دعا کنید حل شه 

حل شد الهی من فداتون بشم چقدر دلاتون پاکه

سپاس بابت حضورتون