سلام

پی روز زنداییم با دختر داییم( زهرا ) اومده بودن خونمون کمک برای جمع کردن وسایل اینا

زندایی با فامیلاشون قرار گذاشته بودن برن پارک بانوان با اسرار زهرا مامانم قبول کرد که برم( بابام هم که قربونش برم چیزی نمیگه)خلاصه شب برا شام رفتیم رستوران مامان می خواست سور ماشین جدیدشو بده

ساعت ۱۱ من با زندایی و زهرا رفتیم خونه مامان زندایی( فکر کن من شب خونه اونا خوابیدم ولی پسر مجرد تو خونه داشتن من سختم بود )دایی زهرا برامون فیلم گذاشت تا صبح داشتیم فیلم میدیدم یکی از فیلمایی که دیدیم  :( حکایت عاشقی    یه دختر بود به اسم چیمن که می خواست بایه پسری به اسم شاهور ازدواج کنه  توی اون زمان جنگ بود که پسره میره جنگ چند ماه بعد توی روزنامه میزنن که پسره شاهور شهید شده حالا دختره چیمن گریه و زاری یه پسره بود به اسم علی ( بهرام رادان ) که عکاس دوره جنگ بود که پدرومادر و برادرشو توی جنگ از دست  داده بود عاشق چیمن میشه و کم کم چیمن هم عاشقش میشه و مزدوج میشن

جنگ که تموم میشه معلوم میشه شاهور نمرده اشتباهی زدن توی روزنامه بعد چیمن افسردگی میگیره و التماس علی که از هم جداشیم  ( خاک برسزت چیمن جان هم چین شوهری رو باید روسرت بزاری بعد می خوای طلاقش بدی نامرد) خلاصه علی هم طلاقش میده ولی بیچاره کلی گریه میکنه   ۲۰ سال بعد علی یه نماشگاه عکس میزاره یهو شاهورو میبینه میره پیشش  میگه چیمن خوشبخته !؟؟!

شاهور هم میگه من از چیمن خبر ندارم اون گفت دلم با علیه به خاطرهمین با من ازدواج نکرد!!

علی هم تندی میره پیش چیمن و مزدوج میشن)

خدایی خیلی چرت بود فیلمش یه فیلم خارجی هم دیدیم که بد نبود

فردا هم رفتیم پارکو من اسپیکر بردم و کلی قررررر دادیم خیلی خوش گذشت

جا دختراا خالی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوستان پس فردا جابه جا میشیم تورو خدا دعا کنید یه مشکلاتی پیش اومده

!دوستون دارم!