خوب شام چی خوردم !!!!!! کوفته !! کوفته سنگینه؟؟؟ خوب زیاد نخوردم!!!

پس این چه خوابی بود که من دیدیم!!!!!!!!!!

رفته بودیم مالزی من و بابا ومامان وداداش و دایی و زن دایی و دختر دایی( زهرا) ومامانی و بابایی

از فرودگاه داشتیم میرفتیم هتل که دایی و زن داییمو میان میبرن( پلیسا) مامان بابای منم چون همراه اونا بودن گرفتن مامانی بابایی هم با اونا رفتن من موندم و زهرا توی راه از هم جدا شدیم ( دعوامون شد)وباید بگم هتل رو هم بلد نبودیم همینجوری داشتم توی خیابونای مالزی قدم می زدم بایه دختری به نام جسیکا اشنا شدم و خلاصه اجازه داد شب خونش بخوابم (جسیکا دختر بدی نبود سیاه پوست بود و یه خونهی دربو داغون داشت ولی خونش زیرشیروونی بود و یه منظره عالیی داشتیم)خلاصه از خواب که پاشدیم با جسیکا رفتیم کلانتری(یا هرچی اون وریا میگن)زهرا پیش مامانی بود خلاصه از افسر پرسیدم چی شده باید چیکار کنیم اینا ازد بشن؟؟؟

افسر گفت : برای پدر مادر باید 1000 دلار پول بیاری ولی داییت و زنش ازاد نمیشن(بهتر)

با مامانی وبابایی رفتیم  مگدوناد و غذا خوردیم ( راستش نمی دونم چرا توی خواب اینجوری بود که هیچی پول نداشتیم واقعا وحشتناکه)

من به جسیکا ماجرا رو گفتم و اون به من کمک کرد پول دربیارم  رفتیم دزدی!!!!!!!!!!( خواب دیدم دزدی کردم هنوز عذاب وجدان دارم)

خلاصه کلی پول جمع کردیمو تا رفتم مامان بابامو ازاد کنم حدس بزنید کیو دیدیم      "علی دایی" جلل خالق تو اینجا چیکار میکنی

خلاصه ما پولو دادیمو بعد رفتیم با علی دایی نتلا شیک خوردیم

ولی در اخر علی دایی اومد حرف بزنه من پریدم وسط حرفش و یک کتک ازش خوردم( داداش عصاب نداریا دیشب که از استقلال بردی غمت چیه؟!!؟)

وما هم برگشتیم ایران

نپرسید دایی و زنداییت چی شد چون امیر اومد بیدارم کرد و نذاشت بقیشو ببینم چی میشه!!^__^


طلوع من