امروز قرارا بود زنون بریم کارخونه به مردا سر بزنیم منو زنمو محبوبه بازنمو فاطمه بازهرا

صبح ساعت 9 عمو احمد اومد دنبالم رفتیم بسوی کارخونه باسمد کارخونه لعنتی چقدر این بده میخوام از اپشنای سمند بگم کولرش میدی باا یخ میکنه صورتت میدی پایینپاهات 

صدای ظبط وایییی کل باند عقب بود کرررررررررررررررر شدم لعنت به سمند توی راه کلی خندیدم البته هرجا عمومهدی( عموکوچیکم) قطعا از خنده میمیری

رسیدی کارخونه خانم نظری (منشیکارخونه) چنان سفره صبحونه ای انداخته بود که من در عمرم نخورده بودم صبحانرو خوردیم جاتون خالی چسبید 

زنمو محبوبه رفت کارخونه باباش ماهم نشستیم فیلم دیوو دلبرو دیدیم البته بابام داشت چرت میزد 

نمیدونید چقدر گرمه وقتی میرم کارخونه قدر میدونم کهبابام چقدر زحمت میکشه

فیلم تموم شدرفتیم یه فروشگاه مبل  1 دست مبل برا ویلا باباحاجی گرفتیم البته بهنظرم خیلی زشت بود

وقتی برگشتیم رفتیم کارخونه بابای زنمو مجبوبه خیلی باباش مهربونه هی گفت ناهار بمونید عمومهدی گفت نه خانم نظری غذا درست کرده چشمک غذایی در کار نبود حاج اقا زنگ زد خانم نظری  از اونجایی که خانم نظری خیلی باهوشه فهمید گاو بندیه گفت حاج اقا من تدارکات دیدم ناراحت میشم غذا بخورن

شماهم بیاید تعارف :)))))

برگتیم اقا داشتیم از گشنگی میمردیم زنگ زدن غذا اورد غذارئ که خوردیم رفتیم تو سالن داشتم کرر مشدم سر صدا دووود خیلی بد بود

شمش داشت از سیسیام میومد بیرون زنمو فاطمه دست عمو علی روگرفته بیا عکس بندازیم(شت) عمو میگه همه باگل و بوته عکس میندازن ما با شمس قرمز تا زه داغ داغ

وقتی داشتیم برمیگشتیم از خستگی تو ماشی غش کردم