چرا این حرف وزد  پیش خودش چی فکر کرد ینی چی وقتی این حرفو زد چنان ناراحت شدم که خدا میدونه



با پسرخاله بابام و یه جمع دخترونه پسرونه رفتیم دریا هی گیر دادن به پسرخاله بابام مرتضی که چرا زن نمیگیری 

بعد برگشت گفت وقتی این همه دختر می تونم پیش خودم داشته باشم بدون هیچ تاحدی چرا زن بگیرم


وقتی اینو گفت یه لحظه از همجنسای خودم بدم اومد که چرا اینقدر خودمونو در اختیار این پسرا گذاشتیم

وقتی مرتضی اینو گفت دیگه نمی تونم باهاش حرف بزنم فقط در حد جواب سلام  اونم چون واجب :-S