خب ایمان پپسر عممه از بچگی یه جور خاصی دوستش داشتم 

همیشه یه غرور خاصی داشت 

ولی قلدره من بودم حرف حرف من بود

بچگی پایه بازی هم بودیم الان پایه حرف و دردودل خودش بعضی وقتا میگه سارا نمیدونم چرا با تو حرف میزنم و یه چیزایی رو فقط به تو میگم با اینکه میدونم تو قرار نیست خیلی خوب ارومم کنی( من توی اروم کردن یکی که حالش بده افتضاحم و فقط یه چیزی میگم که حالش بدتر میشه:/ اخه اصولا وقتی خودم حالم بده درموردش یه مدت به کسی نمیگم تا حالم بهتر بشه بعد تعریف میکنم)

 از وقتی بزرگ تر شدیم اگه من یا اون با جنس مخالف حرف بزنیم یا دوست بشیم اول به هم میگیم

ایمان نظرش راجب پسرا خیلی منفیه مثلا بهش میگم بابا طرف کیسه خوبیه ها 6 ماه ول کن نیست پول دارو ورزشکارو خوشتیپه 

سرشو تکون میده چشاشو ریز میکنه میگه:(سارا نیتش شومهه)

و اون لحظه من میپاچم از خنده

پایه غیبت کردنه بعضی وقتا بهش میخندم میگم خوب خاله زنکیااا

.............

محمد 

پسر عمومه حدودا 8 ماهه ندیدمش دیگه فقط گاهی تو اینستا حالم همو میپرسیم

خب پایه خاله بازیم بود محمد اصلا غرور نداشت برعکس داداشش

همیشه مواظبم بود 

یه بار با مهدی و عموم اینا رفته بودیم شمال ویلا عمو علی مهدی شروع کرد از عشقش بگه و اینا ناخوداگاه اشکم شروع شد(شانس اوردم لامپا تک و توک روشن بود)
محمد ذستمو گرفت دو تایی رفتیم لب دریا و یه دل سیر تو بقلش گریه کردم

دلم براش تنگ میشه گاهش

البته محمد خیلی منو میزد منم کف دسته عموم میذاشتم و یه کنک سابی از باباش میخورد:دی

...................

حسین 

پسرخالمه وحشتناک عاقل دیوونه و راز دار و مهربون و خیلیییی دوستم داره

پایه بیرون رفتن و دیوونه بازی به وقتش راز دار ترینه 

همیشه نگران و مواظبمه یه مخی واسه خودش و توی ریاضی فیزیک همیشه کمکم میکنه

یه بار خونه ما مهمونی بود منو محمد دعوامون شد یه محمد خوابوند زیر گوشم

حسین چنان محمدو زد که محمد فقط داد میزد غلط کردم سارا بگو بلندشه از روم 

حسین همین الان بهترینه

گاهی نمیدونم چه جوری محبتاشو جبران کنم واقعا

البته حسین پایه ترینه برا رفتن به کافه ها رستورانای گرون بالا شهر :دیییی