File
۱۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

تنها شدممم/یکسال دوری سختهههههه

| جمعه ۳۱ خرداد ۹۸ ( ۵ دیدگاه ) ( ۸ لایک )

رفتم خونشون راستش اصلا نشد که نرم آخرین روزی بود که عموم تهرانه
حالم خیلی خوب نبود نمیدونم چرا!
رفتم تو اتاق داشتم با دلسا خونه سازی بازی میکردم مهدی اومد تو اتاق سطل خونه سازی رو برداشت باهاش اهنگ میزد به دلسا گفت :(دلسا بزن سارا برات برقصه!)
من قیافم شبیه علامت تعجب شد !○_°
بعد شروع کرد شونه هاشو تکون بده گفت اینجوری دیگه دوباره من:o_0 بعد پاشد رفت بیرون
دم رفتن عموم و زنموم و زهرا شروع کردن به خدافظی من زدن زیر گریه دست خودم نبود منم فقط گریه میکنم سرخ میشم خلاصه دیدم مادربزرگمم داره ریز ریز اون گوشه گریه میکنه دلم سوخت حالا مگه گریه من بند میومد
رفتن ما هم نشستیم دوباره به بابا گفتم پاشو ما هم بریم دیگه ما هم پاشدیم خدافظی کنیم با مهدی دست که دادم دستمو کشید گفت نرید شما دیگه حالا بمونید یه ذره، منو دنبال خودش تا آشپز خونه برد منم با اون حال گریون گفتم به خدا اصلا حوصله قلیون و اینا رو ندارم بذار یه شب دیگه
شب اومدیم خونه ۲ بود خوابیدیم یهو گوشیم زنگ خورد !!ایمان بود ،رد تماس زدم گفتم حتنا اشتباه گرفته دوباره زنگ زد
با صدای نگران گفت :سارا ۳ تا آتشنشانی دم خونتونه یکی از طبقاتتون آتیش گرفته سریع مامانمو بیدار کردم
دیدیم بله طبقه ۲ و ۳ آتیش گرفته
خلاصه تا ۵ تو راه پله ها بودیم
پ.ن:چقدر اتشنشانا جذابن❤😂

پ.ن:مطمئن شدم که منو بچه میبینه

میترسم از دوری زهرا دق کنمممممم😭😭😭😭


ادامه‌ی نویسه ...

دلم تنگ شده براشون

| پنجشنبه ۲۳ خرداد ۹۸ ( ۶ دیدگاه ) ( ۸ لایک )

برگردید بدون شما ها من بی کس ترین ادمم 

دلتنگتونم لطفا بر گردید 

بدون شما ها میمیرم 

#مامان بزرگ

#بابا بزرگ

ادامه‌ی نویسه ...

درخواست هایی از بیان عزیزمان

| دوشنبه ۲۰ خرداد ۹۸ ( ۶ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

به نام خدا


یه پویش راه افتاده برای درخواست توسعه خدمات بیان به نام «پویش درخواست از بیان برای توسعه خدمات بلاگ» که اولین بار در وبلاگ جناب فیشنگار  دیدم:)

تو این پویش سرویس های مورد نیاز خودتون رو در قالب یه متن با همین عنوان بیان کنید تا بلکه بیان نظری به ما بکنه:دی

..................................................................................................

اپلیکشن موبایل  اینکه خیلی از ماها گاهی با مبایل میاییم بیان وواقعا یه پست که میخوای بذاری پیر میشی پییر!(این جانب تنبل است)

 افزونه کروم و فایرفاکس تا در لحظاتی که در حال وبگردی هستیم مارو از اتفاقات وبلاگ مثل کامنت ها ، پاسخ ها و حتی لایک شدن مطالب مطلع کند!(ببین خیلی بده که ما نمیفهمیم کی لایکمون کرده!)

قابلیت نام بردن از سایر کاربران در پست و کامت و اون متوجه بشه و(واقعا خیلی نیازه یکی رو تگ کنیم حالا بیان فک نکنه میخوایم مثل اینستاش کنیما تازه اگه برنامه نویس خوب هم نداره خود افراد بیان همشون یه پا برنامه نویسن:دی)

 قابلیت دیدن دنبال گنندگان بقیه وبلاگ ها 

 طراحی قالب های  (همه قالبا تکراری شده)

دعوت میکنم از جناب اکلیف

جناب قدح

و تمام رهگذران:))) 


0

ادامه‌ی نویسه ...

۲ سال

| شنبه ۱۸ خرداد ۹۸ ( ۹ دیدگاه ) ( ۹ لایک )

سلام دوستان

دو ساله دارن وبلاگ می نویسم میدونم بلاگر افتضاحی هستم^_^

و میدونم ۲ ساله دارید غرر غرای منو تحمل میکنید

ازتون ممنونم که حتی تو بد ترین شرایط هم منو تنها نذاشتید 

حتی گاهی ۲ ماه شد نیومده بودم و شماها کلی پیام به من داده بودید و حالم و پرسیدید ^_^

نمیدونم چه جوری تشکر کنم امید وارم بازم با هم باشیم بهتر و صمیمی تر🦋

تولد وبلاگم مبارک 🎊🎉❤🦋💙

ادامه‌ی نویسه ...

فریاد نزن

| جمعه ۱۷ خرداد ۹۸ ( ۶ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

سر من داد نزن خب

ببین مطمئنن برای رسیدن به یه چیزی داری فریاد میزنی ،ولی این براتو نتیجه عکس داره

اینکه منو دیوونه میکنی هیچی

اینکه به حرفت گوش نمیدم به کنار

اینکه لج میکنم بد تر هم هیچ

و اینکه گریم بند نمیاد دیگه به کنار

و در اخر باید بیای منت کشی هیچ

که من هم نمیبخشمت تا یه هفته بگذره

پس داد نزن این یه پیشنهاده خب

------------------

وقتی یه نفر تو روزای سخت که بهش نیاز دارم نیست

میخوام کلا نباشه

وقتی من اینقدر داغون و خسته یه جا افتادم و اون اصلا یادش نیست سارایی هم هست پس بهتره دیگه نباشه

با اینکه نبودش ازارم میده 

دلتنگی داره 

درد داره

ولی دیگه نمخوام باشه


ادامه‌ی نویسه ...

من یه بچه دارم:/

| شنبه ۱۱ خرداد ۹۸ ( ۵ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

خواب دیدم یه دختر به دنیا اوردم خوشگل و توپل و چشم ابی

ولی نمدونستم باباش کیه هرچقدر تو خواب فکر کردم مردی ندیدم

جالب اینجاست تو همین سن بودم و اینقدر خوابم واقعی بود و اینقدر تو خواب حس خوبی داشتم که خدا میدونه

صبح که پاشدم به مامانم میگم بچم کو؟:))))))))))))))))))

کلی خندیدیم 

نمیدونم تعبیرش چیه ولی توی خواب دوران حاملگیم رو هم یادم میومد:)

حس خوبی بود مادر شدن و اینکه یه بچه اینقدر دوست داشته باشه

.


.

.

.

 چرا من از این خوبا میبینم!؟
به نظرتون تعبیرش چیه؟



ادامه‌ی نویسه ...

من و ایمان و محمد و حسین

| جمعه ۱۰ خرداد ۹۸ ( ۳ دیدگاه ) ( ۶ لایک )

خب ایمان پپسر عممه از بچگی یه جور خاصی دوستش داشتم 

همیشه یه غرور خاصی داشت 

ولی قلدره من بودم حرف حرف من بود

بچگی پایه بازی هم بودیم الان پایه حرف و دردودل خودش بعضی وقتا میگه سارا نمیدونم چرا با تو حرف میزنم و یه چیزایی رو فقط به تو میگم با اینکه میدونم تو قرار نیست خیلی خوب ارومم کنی( من توی اروم کردن یکی که حالش بده افتضاحم و فقط یه چیزی میگم که حالش بدتر میشه:/ اخه اصولا وقتی خودم حالم بده درموردش یه مدت به کسی نمیگم تا حالم بهتر بشه بعد تعریف میکنم)

 از وقتی بزرگ تر شدیم اگه من یا اون با جنس مخالف حرف بزنیم یا دوست بشیم اول به هم میگیم

ایمان نظرش راجب پسرا خیلی منفیه مثلا بهش میگم بابا طرف کیسه خوبیه ها 6 ماه ول کن نیست پول دارو ورزشکارو خوشتیپه 

سرشو تکون میده چشاشو ریز میکنه میگه:(سارا نیتش شومهه)

و اون لحظه من میپاچم از خنده

پایه غیبت کردنه بعضی وقتا بهش میخندم میگم خوب خاله زنکیااا

.............

محمد 

پسر عمومه حدودا 8 ماهه ندیدمش دیگه فقط گاهی تو اینستا حالم همو میپرسیم

خب پایه خاله بازیم بود محمد اصلا غرور نداشت برعکس داداشش

همیشه مواظبم بود 

یه بار با مهدی و عموم اینا رفته بودیم شمال ویلا عمو علی مهدی شروع کرد از عشقش بگه و اینا ناخوداگاه اشکم شروع شد(شانس اوردم لامپا تک و توک روشن بود)
محمد ذستمو گرفت دو تایی رفتیم لب دریا و یه دل سیر تو بقلش گریه کردم

دلم براش تنگ میشه گاهش

البته محمد خیلی منو میزد منم کف دسته عموم میذاشتم و یه کنک سابی از باباش میخورد:دی

...................

حسین 

پسرخالمه وحشتناک عاقل دیوونه و راز دار و مهربون و خیلیییی دوستم داره

پایه بیرون رفتن و دیوونه بازی به وقتش راز دار ترینه 

همیشه نگران و مواظبمه یه مخی واسه خودش و توی ریاضی فیزیک همیشه کمکم میکنه

یه بار خونه ما مهمونی بود منو محمد دعوامون شد یه محمد خوابوند زیر گوشم

حسین چنان محمدو زد که محمد فقط داد میزد غلط کردم سارا بگو بلندشه از روم 

حسین همین الان بهترینه

گاهی نمیدونم چه جوری محبتاشو جبران کنم واقعا

البته حسین پایه ترینه برا رفتن به کافه ها رستورانای گرون بالا شهر :دیییی


ادامه‌ی نویسه ...

واقعا حسود نیستم

| چهارشنبه ۸ خرداد ۹۸ ( ۲ دیدگاه )

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ادامه‌ی نویسه ...

دیگه واقعا ازشون متنفرم

| سه شنبه ۷ خرداد ۹۸ ( ۱ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

میدونید چرا اینقدر میگم

چون اثراتش هنوز تو زندگیمونه 

بهنام ماشینم ۵۰۰ میلیونی خریده میگه عموهام بلد نبودن کار کنن

اخه بچه جون اون کاری که الان شما دارید میکنید حق خوریه که اینقدر براتون سود داشته 

اصلا داداش چیع؟!؟!

بیچاره بابام سهمش از اون کارخانه از همه  بیشتر داراییش کمتر ..چرااا؟!

چون همش میگفت اول داداشم ماشین بخره بعد من..

اول داداشم خونه بخره بعد من...

بیچاره بابام 

آقا تهش قراره چی بشه من ازشون نمیگذرم  

ضرر مالی به کنار گند زدن این  چند وقته تو نظم زندگیمون

خدایا همین مونده بود بهنام بزادما شاخ بشه

به نظرتون اصلا براشون مهمه که دیگه تو جمع خانوادگی نیستن؟؟


ادامه‌ی نویسه ...

چرا همش اینجوری میشه

| دوشنبه ۶ خرداد ۹۸ ( ۴ دیدگاه )

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ادامه‌ی نویسه ...

میدونی

| يكشنبه ۵ خرداد ۹۸ ( ۵ دیدگاه ) ( ۸ لایک )

میدونی از تابستون که همه تفکرات بچگیم نابود شد من عوض شدم

به خاطر مامانم به خاطر بابام 

من دیگه عصبی نبودم ...، اروم شدم ... خیلی اروم

همه چیو توی خودم میریختم همه چی خوب پیش رفت و منم سعی کردم خیلی خوشحال نشون بدم و بگم قضیه برام مهم نیست تاااا شهریور

 از ضبح باشگاه بودم اومدم خونه یه دوش گرفتم  و با زهرا و بقیه دخترا رفتیم پاساژ سانا شام رو توی رستورانش خوردیم و بعدش رفتیم پارک تا 1 پارک بودیم و بعدش بابام اومد دنبالمو رفتیم خونه عمو مهدیم اونجا سر بحث باز شد دوباره  و دوباره عمو علی :((((( مهدی اونجا لود و من اصلا نمیخواستم گریه کنم 

ولی نتونستم هعس چشمام پر اشک میشد هعی میرفتم دستشویی هعی به دیواار زول میزدم تا اینکه زنمو گفت :( عمو علی ذلسا رو بغل کرد.....) دیگه نشنیدم فقط گریه کردم با صدای بلند یه لحظه همه یه من نگاه کردن سرخ شده بودم مثل لبو هق هق بلنند مهدی ماتش برده بود مگه سارا هم بلده گریه کنه

اون شب گذشت و فرداش پیش 7dbmبودم حالم بهتر شد 

ولی گذشت تا مهر و من مریض شدم دکترا میگفتن واسه اعصابه و هزار تا قرص پیرزنونه بهم ادن که میخوردم رو هوا بودم

30 روز مریضی و مشکلات دخترونم 20 روز شد و دیگه رو به مووت بودم

ولی هنوز نمیتونم باور کنم چی شد

چرا اخه!!!!!!!!!!

مال دنیا چییییییییییییییههههههههههههه خدااااااااااااااااااااااااااا

من همون عموی قشنگو میخوااااااام میخوام ببوسمش  دلم برا سلام کردنش تنگ شده:(..............

ادامه‌ی نویسه ...