تولدم مبارک
۱۷ ساله شدم
تمام^_^
ادامهی نویسه ...بعد از اون روز که کمی بحث داشتیم مامان بابام خواستن که دوباره کمی بهم نزدیک بشیم رفتیم پارک (من یه اخلاقی دارم که زوود یادم میره و دعوا رو کش نمیدم) ماشین رو یه جا پارک کردیم و دست تو دست به سمت پارک ، یهو قلبم تیر کشید، نشستم رو زمین و زدم زیر گریه یهو بابام نفهمیدم چه جوری بغلم کردو برگشتیم به سمت ماشین و سریع رفتیم بیمارستان بابا تو اتاق نیومد ولی مامان گفت داره گریه میکنه و تمام انگشتاشو زخمی کرده که من سرش داد زدم تقصیر منه قلبش درد گرفته:(
خلاصه ازم نوار قلب گرفتن و گفتن تپش قلب شدید دارم و استرسی هستم و گفتن قلبم یه مشکلی داره قرار شد اکو بشم بعد اگه جوابش بد بود شب باید بمونم و انژیوبشم خلاصه حالم خیلی بود بود اینقدر گریه کردم که فقط میخوام برم خونه که دخترا مرخصم کردن ولی گفتن حتما باید پیگیری بشه سعی کردم طوری جلوه بدم که حالم خوبه و بعدش رفتیم رستوران و غذا خوردیم بعدش هم دوباره رفتیم پارک من وامیر کلی لایی بازی کردیم(لایی همانند پیکه خوردم)بدمینتون بازی کردیم توپمون رفت بالا درخت بعد با توپ فوتبال میزدیم به درخت که بیاد پایین یه خانواده اون ور درخت جا پهن کرده بود اینقدر به ما خندیدن 2 تا پسر که انگار داشتن فیلم سینمایی میدیدن ولی خدایی از حق نگذریم منو امیر هم مثل پت و مت رفتار میکردیم و خودمون از خنده غش کرده بودیم
بابا اومد کمک، اون که اومد مردم از خنده قهقهه میزدن واای بابا ژستش عالی بود:)
خیلی خوش گذشت و کلا فراموش کردیم
اومدیم خونه و من سریع رفتم تو رخت خواب تا صبح چند بار قلبم درد گرفت خلاصه که مامان برای دوشنبه پیش دکتر قلب بابابزرگم وقت گرفت
صبح که شد بابا اومد پیشم بغل تختم نشست و گفت براتون جا رزرو کردم برای دربند بعدش هم بغلم کرد و گفت نمیام باهاتون ولی هرچی بهنام گفت باید گوش بدید و رفت:)
خوب جای شکرش باقیه درسته خیلی دلم نمیخواست بهنام بیاد ولی خوب بلاخره اون هم بد نیست دیگه چاره چیه:)
ببخشید که بعضی وقتا چرت و پرت مینویسم
ولی به شما ها نگم به کی بگم:/
---------
متن برا دیروزه وقت نکردم منتشر کنم:)
ادامهی نویسه ...گریه که میکنه ، نابود میشم ...................
الان نابود شدم ، نابود...................
دلم برای روز هایی که تند تند مهمونی میرفتیم
روز هایی که پدر و عمو هایم برای دیدن هم له له میزدند
برای روز هایی که خواهرانه دختر عمو یم را دوست داشتم
و روز هایی که خالصانه و عاشقانه عاشق شدم تنگ شده..........
دلم تنگ شده برا محبت و صفایی که بینمون بوده دلم همون روزا رو میخواد:(
دلم همون ارامش توی خونه رو میخواد دلم همون بابای سر حال و شاداب و میخواد
مامان میگه زندگیمونو چشم کردن راست میگه
هرجانشستیم تعریف کردیم و همه حسرت خوردن ...
شاید که فکر میکنم میگویم سارا ناشکری نکن ولی...........
دل بی صاحابم خیلی چیز ها میخواد دلم مهمونی هایی رو که همیشه با رقص و اواز بود میخواد
از پول متنفرم هرچه میکشم از حرص و طمع اطرافیان به خاطر چرک کف دست چی شدیم سر اینکه خونه فلانی 2 متر از خونه فلانی بزرگ تره به اینجا رسیدیم اصلا دلم میخواد با یه 206 برم مسافرت دلم میخواد خونمون دوباره همون خونه 80 متری باشه که له له اتاق داشتنو میخوردم دلم میخواد عمو هام مثل قدیم دلشون برام تنگ شه ، بیان دیدنمون سر زده! یهویی!
قدیما حوصلمون سر میرفت پامیشدیم یه ساندویچی چیزی میگرفتیم میرفتیم خونه عمه ای عمویی چیزی الان تا از2 ماه قبل دعوتمون نکنن هیچ جا نمیریم:/
بابا از داداشاش متنفر شده حق هم داره نامردی کردن اگه بابا دستشونو نگرفته بود الان هیچی نداشتن تازه بابا داداش بزرگه نیست!
حقشو که خوردن هیچ زبونشون از همه چیز تلخ تره چنان میسوزونه که بابا تا 3 روز بعد از دیدنشون حالش بده
.......................................................
لوطفا برا ارامش خونوادم دعا کنید^_^
راستی دخترم (وبلاگم) یک ساله شده:))
یک ساله با شما ها اشنا شدم خیلی خوشحالم:دی
دعا کنیم تن هممون سالم باشه....
دعا کنیم اشک از چشم کسی نیاد، اگر اومد اشک شوق باشه....
دعاکنیم خدا گناهان ریز و درشتمان را ببخشد.......
دعا کنیم همه به حاجت دلشون برسن...
دعا کنیم هیچ کس دلش نگیره اگر هم گرفت خدا یه هم صحبت خوب بهش بده....
دعا کنیم برای روزی همسایه.....
دعا کنیم برای قبولی های کنکویامون ....
دعا کنیم که اقامون زود تر دست ما بنده های کوته فکر رو بگیره و از این جهل و بی فکری و ظلم و کثافت نجاتمون بده
کاش یه نفر بود بهم میگفت چیکار کنم :|
میترسم یهو قید همه چی رو بزنم ، قید تمام تفکراتمو و به حرف مامانم گوش بدم:/
کاش منو نترسونن اطرافیان کاش اینقدر از زاویه بد برخورد نکنن:/
سکوتی مرگ بار بر فضاحاکم بود،میدانستم پشت این سکوت فریاد هایی پر هیاهواست میدنستم پشت ان قیافه های مظلوم صورت های وحشتناکی است .
هیچ کس هیچ چیز نگفت ساعت ها به همان صورت نشسته بودیم هیچ نشد به خانه
باز گشتیم سکوت پدرو مادرم شکسته شد بلند بلند فریاد میزدند مادر گریه
میکردتا خود را خالی کند اما من گویا لال شده بودم من فریاد میزدم اما
صدایم در نمیامد نمی دانی چقدر حس بدی داشت گریه میکردم اشک میریختم ولی
صدایم در نمی امد . نمیدانم دلیل این سکوت چه بود شاید هم حرف میزدم بلند
بلند هم حرف میزدم ولی کسی صدای مرا نمیشنید .
لحظات سخت تر میشد استرس به سراغم امده بود نکند واقعا لال شده بودم ،پیشانی ام عرق کرده بود ازبس تقلا کرده بودم که صدایم در بیاید ولی این اتفاق حسن هایی هم داشت در جواب فریاد های دیگران سکوت کرده بودم در جواب بیشعوری های دیگران خاموش ماندم صبر من بالا رفته بود، انگار از ان دختر عجول و کم تحمل و یک جورایی جیغ جیغو فقط سکوت و صبر مانده بود از خودم میپرسیدم چرا پدر و مادر به سراغم نمیایند تا حال مرا بپرسند چرا مرا به دکتر نمیبرند چرا لباس مشکی برتن دارند یعنی من را فراموش کردند یعنی چون دیگر نمیتوانم حرف بزنم مرا از یاد برده اند حالم گرفته شد نکند کسی را جایگزین من کرده بودند به دنبالشان رفتم به قبرستان رسیدم سخت بود چشمانم تار میدید که ناگهان سکوتم شکسته شد ....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
من.... مرده بودم
دلیل سکوت هایم مرگ بود......
دلیل پرهیاهوی عزیزام مرگ من بود .....
کاش بودم و ارامشان میکردم...
کاش دوباره ان دختر شلوغ و جیغ جیغو را ببینم تا یادم بیاید که بودم:(
ایران بین پنج کشورى قرار گرفته که شاخص برابرى مرد و زن تو اونا بدترین شاخص تو جهانه!
گزارش سالانه اخیر مجمع اقتصاد جهانى درباره برابرى جنسیتى تو 144 کشور جهان اعلام کرده که ایران تو سال جارى از جایگاه 139 به رده 140 افت کرده🇮🇷
فقط چهار تا کشور چاد، سوریه، پاکستان و یمن تو رتبه هاى پس از ایران واقع شدن!🌎
دقت کردین چند وقته وارد فضای مجازی که میشیم از هر 10 تا پست 2 تاش میگه [دختر است دیگر]
نه پسرا احساس میکنن زورو هستن z
خطاب به پسر ها:
شما هایی که حرف از مردونگی میزنید درست نیست وقتی یه دختر توی دوران قاعدگیشه مسخرش کنی یا اگه عصبانی میشه بگی خوب بذار هفته بعد باهات حرف میزنم
این یه توهینه ما خانم ها بیشتر از رفتار شما اقایون نارحت و عصبانی میشیم . بله! ما هفت روز از هر ماه چنان دل درد هایی داریم که توان ایستادن نداریم ، گاهی ان قدر خون از دست دادیم که حتی نمیتونیم حرف بزنیم اعتراض ندارم از نوع خلقت ولی ناراحتم از رفتار زشت اقایون هرگز نمیتونید ما خانم ها رو درک کنید ! مرد ها باید از زن ها تشکر کنن که نسل انسان رو حفظ کردن و هر ماه این دردو تحمل میکنن .
اره یه جاهایی هم مشکل از ما خانم ها بوده که همیشه همه چیو پنهان کردیم و اگر کسی پنهان نمیکرد لقب[بی حیا] رو براش میذاشتن اینکه من وقتی توی این دورانم و توی مهمونی هستم مامان بزرگم میگه پاشو برو الکی چادر بنداز رو کلت نفهمن مشکل داری!! من قاطی میکنم! هم درد بکش هم این حرفا رو تحمل کن هم تو ماه رمضون الکی روزه بگیر( وااای )کسی نفهمه!
خوب بابا جان مگه من خواستم که این طوری بشه توی ساختارخلقت ما خانم هاست دیگه !
خواهش میکنم در ک کنید یا حداقل موجب ازار نشید:/
این فقط یک مورد از مشکلات دختر ها بود:|
ادامهی نویسه ...میفهمم میخواد جبران کنه میفهمم بلد نیست بگه ببخشید میدونم داره منت کشی میکنه ولی یه چیزایی رو نمیشه بخشید
سعیمو کردم بخشیدمش مطمئنم اینقدر دوسش دارم که یادم میره ولی اگه تکرار بشه نمیدونم باید چیکار کنم
میدونم خستس میدونم به ما پناه اورده
میدونم گیجه :(
اما نمیدونم باید چیکار کنم:/
خستم خیلی نه نیستم مطمئنن از من خسته تر هم هست پس من نیستم
-----------------------------
دیروز دفتر چه خاطراتمو باز کردم خاطره انه رو که خوندم گریه کردم
دلم براش تنگ نشده
دلم براش هم نمیسوزه
دلم برای رفاقتمون تنگ شده
دلم برا خودم میسوزه که همچین دوستی رو از دست دادم:/
نمیذارم تموم شه نمیذارم دارم براش نمیذارم حرفاش تو دلش بمونه ....16 سال حرفاش رو خورد یه مرد 16سال سکوت کرد و در اخر ترکید زندگیش ترکید شانس اورد که هنوز زنگیش پابرجاس نمیذارم دیگه کسی از اطرافیانم بترکه ....هنوز تو خودشه من میدونم دوباره داره خودشو برای یه انفجار اماده میکنه که مطمئنم گریبان زندگی ما هم میشه من نمیتونم برای.... کاری کنم
اما انه هر چقدر مقاومت کنه هرچقدر باید حرف بزنه میدونم بروز احساسات براش سخته ولی میشه میشه