File
۳۶۰ مطلب توسط «miss bell» ثبت شده است

چند چیز عجیب من:)

| يكشنبه ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ( ۱۰ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

سلام دوست عزیزم هاتف جان یک چالش جذاب راه انداختن که من از همه ی دنبال کنندگان وبلاگم دعوت میکنم شرکت کنن توضیحات بیشتر در هاتف

1-سرکلاس رو نمیکت چهار زانو میشینم (مثل اسکلا )اخمامم تو همه وقتی هم درسو میفهمم ذووق وحشتناکی میکنم

2-وقتی میخوام بخوابم سرمو از رو تخت اویزوون میکنم تا به چیزای خوب فکر کنم

3-خیار و با عسل میخورم

4- سیر  با نون عالیه  و چای و شیر(کلا چرت و پرت زیاد میخورم) پفک با چایی

5-هر شب که میخوام بخوابم به زلزله فکر میکنم و کلی به خودم میخندم چون ساکم جمه

6-وقتی دوستام ناراحتن ناخودگاه گریم میگره

7-عاشق بالشتمم و شبا بدون اون عاجزم

8-وقتی امتحان دارم اصلا استرس ندارم تا 5 دقیقه مونده به امتحان استرس میگیرم کلا مشکل دارم

9-مامانم میگه برو از تو اشپز خونه لیوان و پارچ اب بیار من پیش دستی و چاقو میارم(حافظم درحد ماهی گلیه)

10-عادت دارم هر روز سر نماز برای عاقل شدن تمام دوستام دعا کنم

11-امتحانامو کهگند میزنم فقط میخندم:))))))

12-دلم برا ادمای اسکلل تنگ میشه(البته نه اینکه فقط برا اونا تنگ شه ولی برا اونا ههم تنگ میشه)

13-شبا اگه برناممو نچینم خوابم نمیبره

14- اعتقادی به مرتب کردناتاق ندارم

15- بیخیال تر از انم که تو مرا راحت بخوانی(طبع شاعریم صفره)

16- تو درسایی که همه ضعیفن من خوبم تو درسایی که همه خوبن من ضعیفم

17-خوره رمان دارم شروع کنم تموم نشه ولش نمیکنم

18- به یکی وابسته بشم بهش نمیگم ولی دیوونه میشم

19- اگه یه نفر بهم بگه میخوام خود کشی کنم بهش میگم همین الان بروو و اصلا نصیحتش نمیکنم

20-عاشق عشقای دیوونه بازیم:دی

خوب دیگه اینقدر چیزای عجیب در وجودمه که مامانم بهم میگه تو از مریخ اومدی

تازه از هاتف عزیز جایزه هم گرفتم:دی


ادامه‌ی نویسه ...

تنبلی

| شنبه ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ( ۸ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

یه تنبلی محضی درونم احساس میکنم چی کار کنم حسش از تنم بره بیرون؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دلم میخواذدیه کاری کنم اما یه چیزی همش درونم میگه نهه نهه نهه

اعصابمو خورد کرده:(


ادامه‌ی نویسه ...

آنچه در شمال گذشت:)

| شنبه ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ( ۷ دیدگاه ) ( ۳ لایک )




ادامه‌ی نویسه ...

گیج و منگم

| يكشنبه ۹ ارديبهشت ۹۷ ( ۹ دیدگاه ) ( ۸ لایک )

نمیدونم بایدچیکار کنم همه چی گره خورده نمیدونم گیج شدم از خدا پرسیدم دوتا جواب داد ینی خدا هم نمیخواد کمکم کنه .

خسته شدم فشار روم زیاد شده !

نمیدونم چرا جدیدا صبح ها از خواب که بیدار میشم چشام خیسه و سردرد شدید دارم انگار تا صبح گریه کردم :(........

کاش یکی پیدا بشه بهم بگه چی درسته چی غلط کی راست میگه کی دروغ :(

کاش پیشم بود:(

ادامه‌ی نویسه ...

ترس اینده+برنامه:)

| جمعه ۷ ارديبهشت ۹۷ ( ۱۰ دیدگاه ) ( ۶ لایک )

سلام
نمیدونم فیلم ملی و راه های نرفته اش را دیدی یا نه؟؟
ولی پیشنهاد میکنم ببینید موضوع قشنگی نداره بازیگرای خیلی خوبی هم نداره اما توی این فیلم مظلومیت زن رو نشون میده یا عوضی بودن رو تو این فیلم یاد میگیرید .
بعد از دیدن این فیلم از هر چی مرد نامرده متنفر شدم از هرچی ازدواجه بدم اومد ترسیدم از اینده همه دختر ها از اینده خودم که هممون هم باید ازدواج کنیم خدا نکنه که یه دیوونه تیمارستانی گیرمون بیاد ، بعد از دیدن این فیلم گریه کردمم خیلی زیاد چون تو جامعمون پر از این مردا بیشور واین زنای بیچاره !
تو خانواده ای بزرگ شدم که پدرم به مادرم از گل نازک تر نگفته وقتی مامانم ناراحته اینقدر بابام جوک تعریف میکنه تا مامانم بخنده تو خانواده ای بزرگ شدم که زنموم تا بحال دستشویی نشسته  به خانواده ما اصولا میگن زن زلیل اره زن زلیلن ولی زندگیاشون پر از ارامشه احترام دوطرفس زناشون هم مثل پروانه دور شوهراشون میچرخن .
میترسم !!!!!!
خوب خوب حالا اینا رو بیخیال
برنامه این هفته
شنبه:پارک بانوان با مدرسه(اولین ارودو:دی)
یکشنبه:قم وجمکران:دی
دوشنبه: سه تا امتحان
سه شنبه: دو تا امتحان و شمال هووووو هوووو
چهار شنبه: شمااال  تا خر هفته هوووو با هارلی عزیزم:))

ادامه‌ی نویسه ...

01 Heart Of Orion.mp3

| جمعه ۷ ارديبهشت ۹۷ ( ۴ دیدگاه ) ( ۲ لایک )

 



ارامش:)

قالبم چه طوره؟؟

ادامه‌ی نویسه ...

خدایا در دل ما هم نظر کن

| پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۹۷ ( ۱۱ دیدگاه ) ( ۴ لایک )

دختر نمیخواست ازدواج کند هی بهانه میاورد اما خدای بالا سرش میدانست که دلش جایی گیر است(روزی دختر میرود تا از چشمه اب بیاورد لب چشمه جوانی بلند قد و زیبا رو را میبیند دل دختر میلرزد دختر همان جا روز سنگی مینشیند و جوان را نگاه میکند اما جوان متوجه دختر نبود و رفت دختر به خانه برگشت اما این دختر دیگر همان دختر ساده نبود حال عاشق شده بود) از اون روز دختر هر روز به چشمه میرفت تا شاید یک بار دیکر جوان را ببیند ولی دیگر اورا ندید .

 خانواده دختر تنگ دست بودند و نمیتوانستند دختر رادر خانه نگه دارند با اینکه دل پدر دختر راضی نبود اما چاره ای نداشت. پسر با جعبه شیرینی و دسته گل به خواستگاری امد ، همه منتظر دختر بودند تا چای بیاورد دختر مجبور بود چای را در فنجان ریخت و از اشپز خانه خارج شد سرش پایین بود و به پسر گاه نکرد چای را تعارف کرد دختر سرش را بالا اورد و نگاهش با نگاه پسر برخورد کرد دختر قلبش ریخت مگر میشد همان جوان لب  چشمه بود دختر نزدیک بود غش کند اما تعادل خود را حفظ کرد و جوان لبخندی به او زد :)

+برگرفته از زندگی پدر بزرگ و مادر بزرگم:دی



ادامه‌ی نویسه ...

خیال های واقعی

| دوشنبه ۳ ارديبهشت ۹۷ ( ۷ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

خیال هایم در لحظه ای برایم واقعیت شدن خیال های واقعی اما خیالی

میدانستم خیال است اما انقدر واقعی بود که ارامش از دست رفته ام برگشت

صدای خنده هایش مرامست میکرد دوستش داشتم ، صدایش کم کم محو میشد دست هایش را از اغوشم باز کرد

یک لحظه دنیایم تار شد داشت دوور میشد دنبالش دویدم اما .................رفت..........................


ادامه‌ی نویسه ...

حس نیست

| يكشنبه ۲ ارديبهشت ۹۷ ( ۷ دیدگاه ) ( ۲ لایک )

دلم میخواد هزار تا چیز تعریف کنم اما حس نوشتن را از من گرفتن گویا





ادامه‌ی نویسه ...

یک روز عالی با انه و دوستان قدیمی

| جمعه ۳۱ فروردين ۹۷ ( ۱۳ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

 

سلام

دیروز پنجشنبه در اخرین روز های فروردین به مدرسه انه رفتم با پرنیان و شکیبا، راستش از بعد عید تا حالا هیچ جای خاصی نرفتم ولی امروز بهترین روز عمرم توسال جدید بود خیلی بهمم خوش گذشت و واقعا از دیدن انه و دوستان خوشحال شدم

مدرسه انه بی نظیر بود خیلی خوشگل بود مثل باغ میموند و واقعا عالی بود انه خیلی سرش شلوغ بود به خاطر همین زیاد دورو برش نمیرفتیم(الکی)همش ور دلش بودیم:)))

من و شکیبا و پرنیان بهم دیگه لقب مثلث بی حاشیه رو دادیم هرچقدر انه و الهه و همتا تو حاششیه بودن ما نه خلاصه دوباره با یادی از گذشته سسوار تاب شدیم و کلی حرف زدیم اینقدر حرف زدیم که فکامون درد گرفت

ساعت1 بود که انه یهو غیبش زد نگوو پسر عموش اومده مدرسه برا دیدن جشنواره مدرسشون که انصافا بی نظیر بود  منو پری و شکیب هم بدوبدو رفتیم تا پسر عمو انه و ببینیم انه ادرس داد اون پسر بلوز مشکیه (نصفشون لباساشون مشکیبود)من از اونجایی که عکسشو دیده بودم دیدمش حالا مگه پری میفهمید که کدومه ابرومونرفت تا به پری بفهمونیم کدوم دیگه کامل بقل طاها وایستاده بودم هعی میگفتم پری اینه بازم نمیگرفت خوده پسرا فهمیدن ما هعی داریم اینا رو نشون میدیم دوست ما نگرفت

در کل رو عالی بود

انه ازت ممنونم خیلی خوش گذشت

خداحافظ


ادامه‌ی نویسه ...

بدبخت شدم رفت^._.^

| سه شنبه ۲۸ فروردين ۹۷ ( ۱۱ دیدگاه ) ( ۸ لایک )

اینکه دارم بدبخت میشم و بینهایت خسته شدم و سردرد حسابی دارم بماند که دل درد هایی از نوع عصبی هم سراغمان امده .
خلاصه که حسابی سرمان شلوغ است و داریم سعی مینماییم هم دل خودمان و هم معلم چلغوزمان را راضی نگه داریم .
شما ها نیز لطف بفرمایید و برایمان دعا نیز بکنید . ( :دی )
راستی این همه درس دارم و دارم یه جوری برنامه میریزم که پنجشنبه بیکار بشوم و میخواهم به ببیرووون بروم هووووو هوووو(یه سوپریز دارم برا دوستم)

ادامه‌ی نویسه ...