File
۱۷ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

وا ای خدا یا شکرت مگه میشه مگه داریم

| يكشنبه ۵ آذر ۹۶ ( ۶ دیدگاه ) ( ۶ لایک )

ببینید چه زوود دعا ها تون مستجاب شد اصلا شما بیانی ها خیلی دلتون پاکه

به خدا خیلی دوستون دارم:دی

قراره فردا زهرا رو ببینم‌ وااای خدا یا  چقدر خوبید شما ها

فردا توی باغ دماوند

ادامه‌ی نویسه ...

نامه ای به خواهر کوچکترم

| شنبه ۴ آذر ۹۶ ( ۶ دیدگاه ) ( ۴ لایک )

زهرا ی عزیزم سلام

دلم برایت حسابی تنگ شده نه از اون دلتنگی هایی که همه برای دلخوش  کردن بقیه میگن  :(

دوست دارم یک هفته منو تو تنها باشیم و تمام درد دلم را برایت بگویم چون تو گوش شنوایی برایم دختر دایی عزیزم این دفعه دلم برای دایی هم تنگ شده  حالا میفهمم چقدر دوستتان دارم علی راببوس که دلم برای شیرین زبانی هایش لک زده

چرا کسانی را که تحمل دیدنشان را ندارم هر رو زمیبینم توی تراس میرم میبینمش از خونه بیرون میزنم میبینمشان

ولی تو را نه

چرا هر کی رو میخوام دوره چراااااااا؟

کاش زوود تر برگردی

الان که این نامه رو مینویسم چشمانم پر از اشکه تازه مریض هم شدم منی که هرگز مریض نمیشم یک هفتش گلو درد دارم

ابجی کوچکم که دقیقا 1 سال و1 روز و1 ساعت از من کوچکتری امید وارم سالم باشی و در خوشی  باشی

سارا بیتاب دیدارت هست!

 


ادامه‌ی نویسه ...

موهوبت الهی تو بودی ولی دیگه نه

| ( ۸ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

فکر میکنم اری به تو

دلم برایت تنگ است ولی تو با من نامهربانی

مهربون نبودن تو منو نارحت نمیکنه من ازاین حرفا صبور ترم

البته این صبوریم هم یکی از ویژگی هایی که تو نبود تو

بدست اوردم

از وقتی عقلم رسید و عاشقت شدم من عوض شدم دیگه اون دختر تکیده نبودم

تصمیم گرفتم ضعیف نباشم من قوی شدم هم روحی هم جسمی هم عقلی


 دیگه ترسو نبودم شجاع شدم

 یاد گرفتم نه ! بگم واین خیلی خوبه

دنبال کارای بیهوده نرفتم

حرف حرف خودم بود و هست چه درست چه غلط

به خودم ایمان دارم

اره دوری سخت بود اما منو بزرگ کرد شاید این عشق یه موهوبت الهی بود

لاجرم هنوز باید تحمل کنم ولی هر روز تحملم بالا میره و کم تر دلتگی میکنم

شاید یکی از دلایل چادری شدنم هم تو بودی درسته که تو از چادر متنفری

ولی من برای اینکه به تو ثابت کنم هرکاری تو بخوای انجام نمیدم این کارو کردم

عشقم با عشقت خوشبخت بشی:)

[لبخند ملیح]



ادامه‌ی نویسه ...

ادی عطار نمیدونی نه

| پنجشنبه ۲ آذر ۹۶ ( ۴ دیدگاه ) ( ۴ لایک )




ادامه‌ی نویسه ...

زاویه دیدم نسبت به همه چیز و کس عوض شد

| چهارشنبه ۱ آذر ۹۶ ( ۷ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

از عمو هام (بجز عمو علی) و بابا بزرگمو مامانجونم(پدری) متنفر شدم این حجم از بدی رو نمی تونم تحمل کنم

اخه شما اگه بابا ی من نبود هیچی نبودید حالا شاخ شدید

چند وقت بود عموم هی بدی بابامو به مامانم میگفت انگار حسودیش میشد مامان بابام با هم  خوبن  (اخه زنش یه جوریه)

بابام باهاش دعوا کرد بهش گفت :دوست داری من زنمو طلاق بدم اره ؟ تو اینجوری راحت میششی؟؟؟؟؟

-------------------------------

برعکس خانواده مادریم فرشته ان من عاشق باباییمم ،رابطمون خیلی عاشقانس اینقدر قربون صدقه هم میریم 

مامان مامانم خیلی گوش شنوا داره برعکس مامانه بابا که فقط گیر میده!!

خدایا این حس تنفر رو از من دو رکن

---------------------------

خدایا دست مامانم زوود خوب بشه :)

دلم میخواد با یکی حرف بزنم اینقدر بگم بگم تا خالی شم

تو دلم گفتن وویس بفرستم براتون ولی از شانس مریض شدم صدام شبیه خروس شده

به نظرتون بگم

ادامه‌ی نویسه ...

نشد که برم اینم شانس ما داریم

| چهارشنبه ۱ آذر ۹۶ ( ۴ دیدگاه ) ( ۱ لایک )

خیلی اعصابم خورده امروز دیر از مدرسه اومدم وقتی وارد سایت شد تا بلیت کنسرت ماکان رو بگیرم

.

.

.


.

.

.بلیتاش تموم شده بود😑😭😢😭😢😭😢خیلی ناراحت شدم

اه لعنت به این....

شانس ما رو باش 

مامان میگه بهتر میریم یه کنسرت شاد:/

اخه من فقط اینو میخواستم یا بریم؟ کنسرت شجریان اونم وی ای پی

همین...

    


خیلی حالم گرفتس خیلی:(((((((((((


ادامه‌ی نویسه ...