File
۳۶۰ مطلب توسط «miss bell» ثبت شده است

ماکان بند..

| شنبه ۱۸ شهریور ۹۶ ( ۵ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

عیدتون مبارک

تقدیم به شما خوبان
 

ادامه‌ی نویسه ...

هری پاتر

| جمعه ۱۷ شهریور ۹۶ ( ۷ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

به چوب هری پاتر برای چیدن اتاقم نیاز مندم





مردم به خدا !!

شما هایی که میگید باهوشید یه چیزی اختراع کنید من با یه بشکن زندن همه چیز سر جاش چیده بشه 

ای بابا!!!


راستی اتاقم خییییییییلیییی خوشگله چیدمش عکسشو میذارم:)))))

ای  وای برا آدم حواس  نمی ذارن که عید تون هم مبارک😄😄😄😄

ادامه‌ی نویسه ...

زاویه ی دید

| چهارشنبه ۱۵ شهریور ۹۶ ( ۱۱ دیدگاه ) ( ۷ لایک )

خوب این آخرین باره که توی این اتاق می خوابم

خوب باید بگم خوشحالم چون از این خونه و همسایه هامون متنفر بودم

ولی خاطرات خوبی توی این خونه داشتم 

تولد مامان بزرگم

دعواها با داداشم

بازی هامون

خنده هامون

دنبال هم کردنمون که آخرش هممون از خنده روی تخت غش میکنیم

اولین باری که اومدیم توی این خونه من و زهرا و حسین (پسر خالم)با هم دیگه نشستیم پازل برج ایفل درست کردیم یادش بخیر.  هییی

چقدر زود گذشت ۲سال 

ولی این خونه با همه ی بدی هاش هیچ وقت گریه توش نبود

خدایا شکرت

______________

یه چیزی بگم باورتون نمیشه هرچی به شما ها میگم که برام دعا کنید حل‌میشه

یه بار گفتم دعا کنید نمونه قبول شم.  قبول شدم

چند روز پیش گفتم یه مشکلی پیش اومده دعا کنید حل شه 

حل شد الهی من فداتون بشم چقدر دلاتون پاکه

سپاس بابت حضورتون

ادامه‌ی نویسه ...

..........

| ( ۱۱ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

به پایان فکر نکن

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ  می کند

بگذار پایان تو را غافلگیر کند

درست … مثل  آغاز


ادامه‌ی نویسه ...

شیطونه

| سه شنبه ۱۴ شهریور ۹۶ ( ۱۳ دیدگاه ) ( ۷ لایک )

شیطونه میگه منم برم  وبمو حذف کنم

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

..

.


.

.

.

.

.


.

.

.

.

.

.

.



.

شیطونه غلط میکنه همچین چیزی میگه 

من تا اخرش هستم نه اینکه دیگه پرتم کنن بیرون از بیان 

ادامه‌ی نویسه ...

حکایت من

| دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶ ( ۸ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

 سلام

پی روز زنداییم با دختر داییم( زهرا ) اومده بودن خونمون کمک برای جمع کردن وسایل اینا

زندایی با فامیلاشون قرار گذاشته بودن برن پارک بانوان با اسرار زهرا مامانم قبول کرد که برم( بابام هم که قربونش برم چیزی نمیگه)خلاصه شب برا شام رفتیم رستوران مامان می خواست سور ماشین جدیدشو بده

ساعت ۱۱ من با زندایی و زهرا رفتیم خونه مامان زندایی( فکر کن من شب خونه اونا خوابیدم ولی پسر مجرد تو خونه داشتن من سختم بود )دایی زهرا برامون فیلم گذاشت تا صبح داشتیم فیلم میدیدم یکی از فیلمایی که دیدیم  :( حکایت عاشقی    یه دختر بود به اسم چیمن که می خواست بایه پسری به اسم شاهور ازدواج کنه  توی اون زمان جنگ بود که پسره میره جنگ چند ماه بعد توی روزنامه میزنن که پسره شاهور شهید شده حالا دختره چیمن گریه و زاری یه پسره بود به اسم علی ( بهرام رادان ) که عکاس دوره جنگ بود که پدرومادر و برادرشو توی جنگ از دست  داده بود عاشق چیمن میشه و کم کم چیمن هم عاشقش میشه و مزدوج میشن

جنگ که تموم میشه معلوم میشه شاهور نمرده اشتباهی زدن توی روزنامه بعد چیمن افسردگی میگیره و التماس علی که از هم جداشیم  ( خاک برسزت چیمن جان هم چین شوهری رو باید روسرت بزاری بعد می خوای طلاقش بدی نامرد) خلاصه علی هم طلاقش میده ولی بیچاره کلی گریه میکنه   ۲۰ سال بعد علی یه نماشگاه عکس میزاره یهو شاهورو میبینه میره پیشش  میگه چیمن خوشبخته !؟؟!

شاهور هم میگه من از چیمن خبر ندارم اون گفت دلم با علیه به خاطرهمین با من ازدواج نکرد!!

علی هم تندی میره پیش چیمن و مزدوج میشن)

خدایی خیلی چرت بود فیلمش یه فیلم خارجی هم دیدیم که بد نبود

فردا هم رفتیم پارکو من اسپیکر بردم و کلی قررررر دادیم خیلی خوش گذشت

جا دختراا خالی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوستان پس فردا جابه جا میشیم تورو خدا دعا کنید یه مشکلاتی پیش اومده

!دوستون دارم!

 


ادامه‌ی نویسه ...

شب با تو خدایا!

| دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶ ( ۳ دیدگاه ) ( ۲ لایک )


ادامه‌ی نویسه ...

امیر مقاره

| پنجشنبه ۹ شهریور ۹۶ ( ۹ دیدگاه ) ( ۲ لایک )

خودم کشیدما😊😊😊

دوستان قشنگ معلومه من اثاث کشی دارم

اصلا کار کردنم نمیاد

البته حالا که ما کار داریم همش مهمون داریم

همیشه همینه😑😑😑

ادامه‌ی نویسه ...

متن کوتاه..

| پنجشنبه ۹ شهریور ۹۶ ( ۶ دیدگاه ) ( ۵ لایک )


متنی که جزو 10 متن برتر از نگاه مجله معتبر فوربس است، این متن سه مرتبه در این لیست در مقام اول قرار گرفته است.



یک پسر و دختر کوچک مشغول بازی با یکدیگر بودند، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چنتایی شیرینی داشت، پسر گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دختر قبول کرد...

پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دختر داد، اما دختر کوچولو همانطور که قول داده بود تمام شیرینی ها رو به پسرک داد.

اون شب دختر کوچولو خوابید و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید... اما پسر کوچولو تمام شب نتونست بخوابه به این فکر میکرد که حتما دخترک هم یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه رو بهش نداده...

عذاب مال کسی است که صادق نیست... و آرامش از آن کسانی است که صادقند...

لذت دنیا مال کسی نیست که با افراد صادق زندگی میکند، از آن کسانی است که با وجدان صادق زندگی میکنند. 

ادامه‌ی نویسه ...

بل نقاش میشود

| چهارشنبه ۸ شهریور ۹۶ ( ۱۴ دیدگاه ) ( ۴ لایک )

ادامه‌ی نویسه ...

چالش

| چهارشنبه ۸ شهریور ۹۶ ( ۱۰ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

اگه شده حتی واسه یه لحظه ، با خودتون فکر کنین اگه 100 میلیارد دلار داشتین ، چیکار میکردین ؟

برگرفته شده از وبلاگ

Alireza

باید بگم یه بار همچین چیزی گذاشته بودم ولی یه کی از دوستان دعوت کردن و من هم به احترام از ایشون میذارم

خوب من اگه اینقدر پول داشتم زمین هشت بهشتو میساختم

یه خونه خونه 400 متری توی برج کامرانیه (طبقه 22)میگرفتم بعدش هم میرفتم سیستان بلوچستان وطبق ارزوم به همه یبچه های بی سرپرست کمک  میکردم و اونجا زندگی میکردمو بهشون میرسیدم

_________

من مثل بقیه دوستان اینقدر مهربون نیستم که کل پولو بدم به نیازمندا من اول خودم بعد دیگران

چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامست

ادامه‌ی نویسه ...