File
۴۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

خدایا مرسی

| جمعه ۲۷ مرداد ۹۶ ( ۷ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

این متن خیلی قشنگه...


در ساحل ماسه ای با خدا قدم میزدم

به پشت سرم نگاه کردم

جاهایی که از خوشی ها حرف زده بودیم دو ردپا بود 

و

جاهایی که از سختی ها حرف زده بودیم جای یک ردپا بود

به خدا گفتم در سختی ها کنارم نبودی؟

گفت آن ردپایی که میبینی من هستم؛

تو را در سختی ها به دوش می کشیدم!!


ادامه‌ی نویسه ...

خواب.......

| جمعه ۲۷ مرداد ۹۶ ( ۶ دیدگاه ) ( ۲ لایک )

خوب شام چی خوردم !!!!!! کوفته !! کوفته سنگینه؟؟؟ خوب زیاد نخوردم!!!

پس این چه خوابی بود که من دیدیم!!!!!!!!!!

رفته بودیم مالزی من و بابا ومامان وداداش و دایی و زن دایی و دختر دایی( زهرا) ومامانی و بابایی

از فرودگاه داشتیم میرفتیم هتل که دایی و زن داییمو میان میبرن( پلیسا) مامان بابای منم چون همراه اونا بودن گرفتن مامانی بابایی هم با اونا رفتن من موندم و زهرا توی راه از هم جدا شدیم ( دعوامون شد)وباید بگم هتل رو هم بلد نبودیم همینجوری داشتم توی خیابونای مالزی قدم می زدم بایه دختری به نام جسیکا اشنا شدم و خلاصه اجازه داد شب خونش بخوابم (جسیکا دختر بدی نبود سیاه پوست بود و یه خونهی دربو داغون داشت ولی خونش زیرشیروونی بود و یه منظره عالیی داشتیم)خلاصه از خواب که پاشدیم با جسیکا رفتیم کلانتری(یا هرچی اون وریا میگن)زهرا پیش مامانی بود خلاصه از افسر پرسیدم چی شده باید چیکار کنیم اینا ازد بشن؟؟؟

افسر گفت : برای پدر مادر باید 1000 دلار پول بیاری ولی داییت و زنش ازاد نمیشن(بهتر)

با مامانی وبابایی رفتیم  مگدوناد و غذا خوردیم ( راستش نمی دونم چرا توی خواب اینجوری بود که هیچی پول نداشتیم واقعا وحشتناکه)

من به جسیکا ماجرا رو گفتم و اون به من کمک کرد پول دربیارم  رفتیم دزدی!!!!!!!!!!( خواب دیدم دزدی کردم هنوز عذاب وجدان دارم)

خلاصه کلی پول جمع کردیمو تا رفتم مامان بابامو ازاد کنم حدس بزنید کیو دیدیم      "علی دایی" جلل خالق تو اینجا چیکار میکنی

خلاصه ما پولو دادیمو بعد رفتیم با علی دایی نتلا شیک خوردیم

ولی در اخر علی دایی اومد حرف بزنه من پریدم وسط حرفش و یک کتک ازش خوردم( داداش عصاب نداریا دیشب که از استقلال بردی غمت چیه؟!!؟)

وما هم برگشتیم ایران

نپرسید دایی و زنداییت چی شد چون امیر اومد بیدارم کرد و نذاشت بقیشو ببینم چی میشه!!^__^


طلوع من


ادامه‌ی نویسه ...

ماکان بند عشقی به خدا

| چهارشنبه ۲۵ مرداد ۹۶ ( ۵ دیدگاه ) ( ۲ لایک )


 

 

 

ادامه‌ی نویسه ...

به خاطر خودش

| سه شنبه ۲۴ مرداد ۹۶ ( ۱۴ دیدگاه ) ( ۴ لایک )

به خاطر خودش

‌ همه تورا می خواهند
تا اوضاعشان خوب شود ای خوب من!
آیا کسی هست که تو را به خاطر خودت بخواهد؟ ‌
متن ارسالی مخاطبین (زهره مجد)
https://ahrargroup.com/

ادامه‌ی نویسه ...

اهنگی متفاوت

| سه شنبه ۲۴ مرداد ۹۶ ( ۱۰ دیدگاه ) ( ۳ لایک )



خیلی باحاله جو بیان یه ذره سنگین شده

اینو گوش بدیدو حال کنید

ادامه‌ی نویسه ...

بهار بد رفتی

| دوشنبه ۲۳ مرداد ۹۶ ( ۹ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

بهم گفتی وبلاگتو دنبال نمکنم چون از نوشتنت خوشم نمیاد گفتم باشه[ولی خیلی ناراحت شدم] بهم گفتی وبلاگتو دنبال نکنم  بهم گفتی پیشت میمونم تو بهترین دوستمی ولی نموندی بیمعرفت حداقل بهم میگفتی داری میری  فکر کنم در این حد حق داشتم بدونم ولی تو بهم نگفتی که ناراحت نشم من امروز از صبح تو مدرسه داشتم گریه میکردم هرکی منو میدید فکر می کرد شکست عشقی خوردم ولی من شکست دوستی خوردم :_(((((

بهاریا سها خیلی از دستت دلخورم امروز تو مدرسه هستی بهم گفت چرا گریه میکنی گفتم بهار رفت گفت مگه نمی دونستی گفتم نههههههه:(

گفت پس چه جور دوستی هستید؟

بهاااااار تو بگو چی میگفتم تو بگو نارفیق

امروز پول اورده بودم باهم چیپس و رانی بخوریم ولی نبودی منم نخوردم ینی هیچی نخوردم نمی تونستم یاد تو میافتادم

راستی رفیق نارفیق روزت مبارک تنها دوست دستچپم

هرچه قدر تو دوستم نداشتی من دوستت داشتم

شاید هرگز این متنو نخونی چون گفتی وبتو دوست ندارم ولی من برای تو نوشتم

دوست دار تو سارا

ادامه‌ی نویسه ...

عاشق شدم رفت

| يكشنبه ۲۲ مرداد ۹۶ ( ۱۲ دیدگاه ) ( ۵ لایک )



چیکه چیکه نم نمک رو گونه هات قطره قطره داره بارون میزنه
این هوا جون میده واسه عاشقی وقتی بارون توی تهرون میزنه
وا کنی دستو ببندی چشمتو چنتا آهنگ قدیمی از بری
آخ چه کیفی میده توی این هوا با صدات هوش از سرت من میبری
با صدات هوش از سرت من میبری …
عاشق شدم رفت دیوونتم بارونیم طوفانیم ویرونتم
عاشق شدم رفت بد حالیه هر شب تو دستم جای دستات خالیه
سر رو شونه چشم بسته خنده های بی بهونه
هی نگام کن شر و شیطون زیر چشمی دلبرونه
دل دلای نوجوونی عشق اول صاف و ساده
کوچه پس کوچه ی شهرو گز کنیم پای پیاده
چیکه چیکه نم نمک رو گونه هات قطره قطره داره بارون میزنه
این هوا جون میده واسه عاشقی وقتی بارون توی تهرون میزنه
وا کنی دستو ببندی چشمتو چنتا آهنگ قدیمی از بری
آخ چه کیفی میده توی این هوا با صدات هوش از سرت من میبری
با صدات هوش از سرت من میبری …
عاشق شدم رفت دیوونتم بارونیم طوفانیم ویرونتم
عاشق شدم رفت بد حالیه هر شب تو دستم جای دستات خالیه

حامد همایون

ادامه‌ی نویسه ...

بمیرم برای دل کودکش

| يكشنبه ۲۲ مرداد ۹۶ ( ۶ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

محسن جان بگردم برای دل پسرکت

بگردم برای دل همسرت

برای دل مادرت بمیرم

چه مردانه

چه عاشقانه

رفتی.....

کاش کمی از تو بیاموزم

برای مادیات این دنیا اشک نریزم

که تو تمام مادیات را کنار گذاشتی

وخدا را بغل کردی

کاش نصیب ما هم شود

کاش جوانان ماهم از غیرتت بیاموزند

خدانگه دار جوان مرد که جوان مرگ شدی

ای شهید دلارام


ادامه‌ی نویسه ...

به انسانیت شک کن

| شنبه ۲۱ مرداد ۹۶ ( ۱۱ دیدگاه ) ( ۴ لایک )





اگر مستضعفی دیدی ولی از نان امروزت


به او چیزی نبخشیدی.


    ---> به انسان بودنت شک کن <---




اگر چادر به سر داری ولی از زیر آن چادر


به یک دیوانه خندیدی


    ---> به انسان بودنت شک کن <---




اگر قاری قرآنی ولی در درکِ آیاتش


دچارِ شک و تردیدی


    ---> به انسان بودنت شک کن <---




اگر گفتی خدا ترسی ولی از ترس اموالت


تمام شب نخوابیدی


      ---> به انسان بودنت شک کن <---




اگر هر ساله در حجّی ولی از حال هم نوعت سوالی هم نپرسیدی


    ---> به انسان بودنت شک کن <---




اگر مرگِ کسی دیدی ولی قدرِ سَری سوزن ز جای خود نجنبیدی


    ---> به انسان بودنت شک کن<---





ادامه‌ی نویسه ...

دلتنگی21 مرداد

| شنبه ۲۱ مرداد ۹۶ ( ۸ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

پارسال این موقع چقدر حالم بد بود تولدش بود همه رفتن مامان حاضر شد اومد توی اتاقم

-بل تو نمیای

-نه مامان جان

-چرا اخه

- نمی تونم خیلی کار دارم باید فردا برم مدرسه کلی کار دارم(دروغ گفتم هیچ کاری نداشتم)

-باشه موظب خودت باش

- حتما

درو اتاق و بستو رفت دلم میخواست برم عقلم گفت نه خیلی با ذوق رفتم براش کادو خریدم مامانم از تعجب شاخ دراورده بود اخه برا تولد داداشم نرفتم کادو بخرم

وقتی همه رفتن زدم زیر گریه نرفتم چون فهمیده بود دوسش دارم و اخلاقش باهام عوض شده بود نرفتم چون روم نمیشد توی چشمای عموم نگاه کنم

ولی همیشه حسرتش به دلم موند

چون ایمانو محمد و بهنام تا یک هفته از اون مهمونی تعریف می کردن




پ.ن: شخص خاص برادر زن عموم بود

پ.ن: ایمان =پسرعمه، محمد و بهنام=پسرعموم





__________________________

الان خیلی خوشحالم که یک ساله بهش فکر نمیکنم

ادامه‌ی نویسه ...

فراموش می کنیمد

| شنبه ۲۱ مرداد ۹۶ ( ۳ دیدگاه ) ( ۴ لایک )

شب هایی که دلم برایت تنگ می شود دوست دارم فریاد بکشم نمی دونم باید اون لحظه چیکار کنم


اما.... کمی که فکر می کنم یحذف فرمت متنادم میفته برای با تو بودن فقط کافی ست دلم را کمی پاک کنم  تا صدای دلم را بشنوم


برای ارام شدنم باید چشمانم را ببندم تا تو از وجودت تمام وجودم را غرق کنی تا به ارامش ابدی برسم


بعضی وقتا دلم می خواهد بغلت کنم باز یادم رفت که تو همیشه مرا در اغوش گرفتی^__^


خدایا مارا به خاطر این همه فراموشی ببخش


ادامه‌ی نویسه ...