File

یه حرفایی روفقط به شما ها میتونم بگم.

| شنبه ۱۸ شهریور ۹۶ ( ۱۲ دیدگاه ) ( ۹ لایک )

یه حرفایی روفقط به شما ها میتونم بگم.

راستش الان اصلا توان گفتنشو ندارم ولی دلم میگه الان...

نمی دونم میخواید به من بگید کینه ای یا بد دل یاپر توقع یا هرچیز دیگه..

چند وقته دارم متوجه میشم که دوسته کی دشمن کی توی غم و شادی کنارمه کی فقط توی شادی پیارسال کخ خونمونو فروختیمو بابا میخواست یه کار جدید تجربه کنه (که خدا رو شکر خوب بود) خان.اده پدر ما رو ترک کردن و اصلا حمایتمون نکردن و توی اون شرای ط سخت که همه ی ما از نظر روانی هم به مشکل بر خورده بودیم واقعا نیاز به یک حامی داشتیم ولی تنها کسایی که دورمون بودن مامانی بابایی خاله اکرم و دایی مهدی بود همین تمام کسا کارمون همینا بود من 3 تا عمو دارم ولی بهتر بگم ... دارم اوووووف

بگذریم...

برای این اثاث کشیمون (ببینید ما خیلی اثاث داشتیم پدر من یکی در اومد دیگه کمر برام نمونده به خدا) یکیشون نیومد کمکمون بذارید از اول توضیح بدم:
یک هفته پیش عمو علی (عمو بزرگم)زنگ زد خونمون من گوشی رو برداشتم

-سلام عمو جان

-علیک سلام(تیکه کلامشه)

-خوبیید زنمو ،بهنام،محمد رضا خوبن ؟

-اره تو خوبی مامان باباخوبن؟

- بله شکر خدا

-چیکار میکنید ؟

- داریم اثاث جمع میکنیم

- این بابات هم کار درست کرده برا شما ها (براساس ماجرای پارسال)

-عموووووووووو این چه حرفیه بابای بیچارم مگه چیکار کرده؟؟

- هیچی بابا  ، به بابات بگو زنگ بزنه به من

-چشم خداحافظ

-خداحافظ

عمو کمک نمیکنید چرا زخم زبون میزنید ببینید کارمو به کجا رسید دوستامون زنگ زدم بهمون که ما براتون غذا درست میکنیم میاریم

حالا اینا به کنار روز اثاث کشیمو افتاد شب عید ولی اصلا مهم نیست چون شغل عمو های من کارمندی نیست که بگن دیگه تعطیل نیستیم

عمو علی قربونش برم همیشه تعطیله همش اسب سواریه یا تنیس میره خوب صبر میکردی بعد از اثاث کشی میرفتی شمال شما که همش شمالید 2 دوز دیر تر ایرادی داره؟؟؟؟!؟!؟

عمو دومیم عمو احمد همسایه خونه جدیدمونه دوار به دیوار گذاشت رفت دره باغ

( رووستاشون البته والا از تهران خوشگل تره)خوب ولی زنمو مهدیه تعارف زد که بیایم کمک همین کافیه!!

وااااای عمو کوچیکم که نگوووو عمو مهدی تهران بود خونشون هم دو تا کوچه بالا تره ما برای اثا کشیشون رفتیم که تقریبا ماه پیش بود یهزنگ نزد که بیایم کمک بابا جان ما دست تنها بودیم اه!!!!!!!!!!!!:((((((((((((((

اصلا مهم نیست عمم هم که هیچی بذارید نگم

باباحاجی(پدر پدر)و مامان جون(مادرپدر)امروز ساعت 6 بعد ظهر از باغ اومدن خونه ما یه سر به ما بزنن مثلا مه بگن ما رفتیم بععععععله

تا اومدن ما از کار دست کشیدیم اومدیم پیششون گفت واای چه خونتون خوبه از این حرفا

-باباجی ولی خیلی خسته شدیم هنوز کمرم درد میکنه خیلی خسته شدیم

_حقتونه!!    K

-چییییییییییییییییییییییییی؟ (مامانم در این مواقع گریه میکنه ولی من جوابشو دادم ) حقمونه

بعععله حقمونه خونمون بزرگ باشه حقفمونه اره حقمونه ولی مشل یه جای دیگست باباجی مشکل خستگی اینه که دست تنها بودیم بجز خودمون فقط علی و خالم بودن همین

-بستونه دیگه

- اره بستمونه L

- عمو مهدی نیومد

- نههههههههههههه

- خوب زنگش میزدید

-چیییییییی ما زنگ بزنیم خودش باید یه تعارف میزد که ما ......

اینجا بود که مامانم گفت سارا بسه دیگه

منم با سرعت رفتم اتاقم

بابجی اومد بره توی تراس اتاقم سیگار بکشه گفت :چرا اینقدر اتاق تو بزرگه

- ببخشید اتاقم بزرگه

- ناراحت شدی؟

-نه

-کاش این خونه خودتون بود

-باباجی فکر میکنی برای خدا کاری داره  من بهت قول مبدم سال دیگه این خونه رو میخریم(خونه قبلیمون همسایمون بد بود به خاطرهمین اومدیم مستاجری!!ولی خونهه خیلی خفنه)

خلاصه وقتی رفتن مامان زد زیر گریه بابا هم حسابی عصابش خرد بود بابا جان کمک نمیاید زخم زبون زنید چرا اینقدر زبونتون تلخه؟؟؟؟

 

 

 

من این حرفا رو فقط به شما ها میتونم بگم فقط شما ها

لطفا کامنت بذارید!!

 

 

 

 

 


ادامه‌ی نویسه ...

ماکان بند..

| شنبه ۱۸ شهریور ۹۶ ( ۵ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

عیدتون مبارک

تقدیم به شما خوبان
 

ادامه‌ی نویسه ...

هری پاتر

| جمعه ۱۷ شهریور ۹۶ ( ۷ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

به چوب هری پاتر برای چیدن اتاقم نیاز مندم





مردم به خدا !!

شما هایی که میگید باهوشید یه چیزی اختراع کنید من با یه بشکن زندن همه چیز سر جاش چیده بشه 

ای بابا!!!


راستی اتاقم خییییییییلیییی خوشگله چیدمش عکسشو میذارم:)))))

ای  وای برا آدم حواس  نمی ذارن که عید تون هم مبارک😄😄😄😄

ادامه‌ی نویسه ...

زاویه ی دید

| چهارشنبه ۱۵ شهریور ۹۶ ( ۱۱ دیدگاه ) ( ۷ لایک )

خوب این آخرین باره که توی این اتاق می خوابم

خوب باید بگم خوشحالم چون از این خونه و همسایه هامون متنفر بودم

ولی خاطرات خوبی توی این خونه داشتم 

تولد مامان بزرگم

دعواها با داداشم

بازی هامون

خنده هامون

دنبال هم کردنمون که آخرش هممون از خنده روی تخت غش میکنیم

اولین باری که اومدیم توی این خونه من و زهرا و حسین (پسر خالم)با هم دیگه نشستیم پازل برج ایفل درست کردیم یادش بخیر.  هییی

چقدر زود گذشت ۲سال 

ولی این خونه با همه ی بدی هاش هیچ وقت گریه توش نبود

خدایا شکرت

______________

یه چیزی بگم باورتون نمیشه هرچی به شما ها میگم که برام دعا کنید حل‌میشه

یه بار گفتم دعا کنید نمونه قبول شم.  قبول شدم

چند روز پیش گفتم یه مشکلی پیش اومده دعا کنید حل شه 

حل شد الهی من فداتون بشم چقدر دلاتون پاکه

سپاس بابت حضورتون

ادامه‌ی نویسه ...

..........

| ( ۱۱ دیدگاه ) ( ۵ لایک )

به پایان فکر نکن

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ  می کند

بگذار پایان تو را غافلگیر کند

درست … مثل  آغاز


ادامه‌ی نویسه ...

شیطونه

| سه شنبه ۱۴ شهریور ۹۶ ( ۱۳ دیدگاه ) ( ۷ لایک )

شیطونه میگه منم برم  وبمو حذف کنم

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

..

.


.

.

.

.

.


.

.

.

.

.

.

.



.

شیطونه غلط میکنه همچین چیزی میگه 

من تا اخرش هستم نه اینکه دیگه پرتم کنن بیرون از بیان 

ادامه‌ی نویسه ...

حکایت من

| دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶ ( ۸ دیدگاه ) ( ۳ لایک )

 سلام

پی روز زنداییم با دختر داییم( زهرا ) اومده بودن خونمون کمک برای جمع کردن وسایل اینا

زندایی با فامیلاشون قرار گذاشته بودن برن پارک بانوان با اسرار زهرا مامانم قبول کرد که برم( بابام هم که قربونش برم چیزی نمیگه)خلاصه شب برا شام رفتیم رستوران مامان می خواست سور ماشین جدیدشو بده

ساعت ۱۱ من با زندایی و زهرا رفتیم خونه مامان زندایی( فکر کن من شب خونه اونا خوابیدم ولی پسر مجرد تو خونه داشتن من سختم بود )دایی زهرا برامون فیلم گذاشت تا صبح داشتیم فیلم میدیدم یکی از فیلمایی که دیدیم  :( حکایت عاشقی    یه دختر بود به اسم چیمن که می خواست بایه پسری به اسم شاهور ازدواج کنه  توی اون زمان جنگ بود که پسره میره جنگ چند ماه بعد توی روزنامه میزنن که پسره شاهور شهید شده حالا دختره چیمن گریه و زاری یه پسره بود به اسم علی ( بهرام رادان ) که عکاس دوره جنگ بود که پدرومادر و برادرشو توی جنگ از دست  داده بود عاشق چیمن میشه و کم کم چیمن هم عاشقش میشه و مزدوج میشن

جنگ که تموم میشه معلوم میشه شاهور نمرده اشتباهی زدن توی روزنامه بعد چیمن افسردگی میگیره و التماس علی که از هم جداشیم  ( خاک برسزت چیمن جان هم چین شوهری رو باید روسرت بزاری بعد می خوای طلاقش بدی نامرد) خلاصه علی هم طلاقش میده ولی بیچاره کلی گریه میکنه   ۲۰ سال بعد علی یه نماشگاه عکس میزاره یهو شاهورو میبینه میره پیشش  میگه چیمن خوشبخته !؟؟!

شاهور هم میگه من از چیمن خبر ندارم اون گفت دلم با علیه به خاطرهمین با من ازدواج نکرد!!

علی هم تندی میره پیش چیمن و مزدوج میشن)

خدایی خیلی چرت بود فیلمش یه فیلم خارجی هم دیدیم که بد نبود

فردا هم رفتیم پارکو من اسپیکر بردم و کلی قررررر دادیم خیلی خوش گذشت

جا دختراا خالی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوستان پس فردا جابه جا میشیم تورو خدا دعا کنید یه مشکلاتی پیش اومده

!دوستون دارم!

 


ادامه‌ی نویسه ...

شب با تو خدایا!

| دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶ ( ۳ دیدگاه ) ( ۲ لایک )


ادامه‌ی نویسه ...

امیر مقاره

| پنجشنبه ۹ شهریور ۹۶ ( ۹ دیدگاه ) ( ۲ لایک )

خودم کشیدما😊😊😊

دوستان قشنگ معلومه من اثاث کشی دارم

اصلا کار کردنم نمیاد

البته حالا که ما کار داریم همش مهمون داریم

همیشه همینه😑😑😑

ادامه‌ی نویسه ...

متن کوتاه..

| پنجشنبه ۹ شهریور ۹۶ ( ۶ دیدگاه ) ( ۵ لایک )


متنی که جزو 10 متن برتر از نگاه مجله معتبر فوربس است، این متن سه مرتبه در این لیست در مقام اول قرار گرفته است.



یک پسر و دختر کوچک مشغول بازی با یکدیگر بودند، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چنتایی شیرینی داشت، پسر گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دختر قبول کرد...

پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دختر داد، اما دختر کوچولو همانطور که قول داده بود تمام شیرینی ها رو به پسرک داد.

اون شب دختر کوچولو خوابید و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید... اما پسر کوچولو تمام شب نتونست بخوابه به این فکر میکرد که حتما دخترک هم یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه رو بهش نداده...

عذاب مال کسی است که صادق نیست... و آرامش از آن کسانی است که صادقند...

لذت دنیا مال کسی نیست که با افراد صادق زندگی میکند، از آن کسانی است که با وجدان صادق زندگی میکنند. 

ادامه‌ی نویسه ...

بل نقاش میشود

| چهارشنبه ۸ شهریور ۹۶ ( ۱۴ دیدگاه ) ( ۴ لایک )

ادامه‌ی نویسه ...