هنوز هم دلم برایش لک میزد

ایا میتونستم یه فرصت دیکه بهش بدم؟

نگاهش کردم سرش رو پایین انداخت دلم برایش سوخت درموندگی رو توی وجودش میدیم

کنارش روی تخت نشستم ،دستانش را گرفتم

گفتم:(کیارش ! تو اولین و اخرین عشق من در زندگی بودی و هستی ولی تحملم تموم شده ...)

منتظر ادامه حرفم شد باید میگفتم از من این همه تو داری بعید بود

ادامه دادم:(تصادف که میکردم میترسیدم بهت زنگ بزنم تو دلم میگفتم زنگ بزنم چی بگم و تو چی بگی پشیمون میشدم به بابام زنگ میزدم هر بار یه بهونه به خاطر نبود تو جور میکردم ،هیچ وقت نخواستی کنارم باشی ، یارم باشی! توی دانشگاه که با پسرا دعوام میشد میگفتم من ازدواج کردم باور نمیکردن میگفتن الکی  یه حلقه انداختی و اینا ،میگفتن پس کو2 ساله یه بار هم نیومده دنبالت! ،توی مهمونی هایی که فامیلای من دعوت میکردن یا نمیومدی یا من قبول نمیکردم ،همش بهونه درسو مسافرت و از این چرندیات میگفتم)

سکوت کردن انگار تازه داشت به این دو سال با من بودم فکر میکرد که چی شد و چی بود

گفتم:(کیارش!)

گفت:(بله)

گفتم:(دوستم داری؟)

سکوت کرد ، میترسیدم که فقط و فقط حس وابستگی باشه تا دوست داشتن!

صادقانه جواب داد:( نمیدونم)

از اینکه هیچ وقت دروغ نمیگفت خوشحال بودم اما دلم نمیخواست اینو بشنوم

دیگه حرفی نزدم و اون هم ادامه نداد اون شب کیارش رو ی تخت من خوابش برد و من تا صبح نگاش کردم اولین شبی بود که اینقدر بهم نزدیک بودیم ولی با تمام دوست داشتن هایم حاضر نبودم به خاطرش ایندمو خراب کنم من باید دکتر میشدم ومیخواستم از ایران برم فقط یک چیز میتونه جلوی منو برای رفتن بگیره اونم کیارش بود اگه اون بگه دوستم داره تا اخرش هرجا که باشه باهاشم نه اینکه از ارزوم دست بکشم نه! فقط از ایران رفتن دست میکشم!