میدونستم بهم عادت کرده اما زنذگی کردن با ادمی که عاشقت نیست و فقط به تو عادت کرده  سخته خیلی سخته!

اما من بازم تحمل کردم 1 سال تحمل کردم اما دیگه نتونستم چون اون 1 سال فکر و ذکرش زنی بود که 2سال پیش ازدواج کرد و اونو ترک کرد ....

اوایل درکش کردم و مثل یه خواهر دلداریش دادم ، ولی من که خواهرش نبودم زنش بودم اون حتی بهم نگاه نیکرد غرورمو گاه و بی گاه میشکوند و حتی گاهی  سرم داد میزد که اگه تو نبودی من از این دنیای کوفتی راحت میشدم:/

منم اون رو  سالگرد ازدواجمون بردمش یه جای دنج مثل همیشه بی حوصله بود من کلی با شوق و ذوق براش تعریف کردم از همه جا

دو تا خبر براش داشتم نمیدوستم کدومو اول بگم شروع کردم:

بهش گفتم که عشقت حاملس باور نکرد خنده هایی از سر عصبانیت میکرد که واقعا ترسناک میشد

واما خبر دوم برگه دادخواست طلاق بود گذاشتم جلوش گفت:( این چیه دیگه؟)

گفتم:( برگه طلاق)

جا خورد سکوت کرد ، رنگش پرید !

گفت:(چرا؟)

گفتم:(سوال بی موردی بود)

عصبانی شد داد زد گفت :(میخوای من بمیرم؟)
گفتم:(توسال هاست مردی من دارم بایه ادم مرده که داره من رو هم میکشه زندگی میکنم و این برگه ازادیتمه)

دستشو محکم تو موهاش کشید سیگارشو روشن کرد  دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد رفتیم خونه

رفتم تو اتاقم داشتم لباسامو عوض میکردم

در زد و خواست بیاد داخل ،اجازه دادم، وارد شد روی تخت نشست و با انگشتاش ور میرفت

گفتم:(چیزی شده؟)

گفت:( ها !نه! ینی ! میشه!)

گفتم :(راحت باش ما از این حرفا باهم نداریم)

گفت:(میشه پیشم بمونی ؟میشه نری؟)

گفتم:(بمونم که مثل دوتا غریبه زندگی کنیم؟ دلم خانواده میخواد بچه میخواد ،زندگی میخواد)

گفت:(قول میدم عوض کنم قول میدم عوض شم)

هنوز هم دلم برایش لک میزند اما نمیشد اما ...

ادامه دارد.......