صبرم تمام شده بود، در برابر هر چه تاب میاوردم توانایی مقابله با چشم هایش را نداشتم، سخت بود !

وقتی به چشمانم نگاه میکرد ناخوداگاه چشمانم مثل پاهای مسی میشد تا عشق را مستقیم در دروازه نگاهش شوت کنم. گاهی که دلخور میشدم و برای عذر خواهی میگفت:

-به من نگاه کن!

قلبم مانند توپی بالا و پایین میپرید و من تسلیم میشدم و باخت را قبول میکردم و پیروز مندانه لبخند میزد، حتی گاهی تا دقیقه های اخر، مثل بازی ایران و ارژانتین صبر کردم ، ولی بی انصافانه دقیقه های پایانی تیزی نگاهش مرا از هوش برد و گل باخت را خوردم.

شیرینی نگاهش از جام قهرمانی هم شیرین تر و لذت بخش تر بود:)

دعوت میکنم از اساره عزیز