احساس می کردم اطرافیانم را نمیشناسم

تازه متوجه شدم [بهه]خودم را نمیشناسم

اره جلو اینه رفنم نگاه کردم به چشمانم و صورتم به موهایم برایم اشنایی نداشت چم شده به خودم گفتم تو کی هستی ؟

 من تا به حال ندیده بودمت !@

کی اینقدر بزرگ شدی؟

برای خودت مردی شدی×

خانمی شدی^_^

اینقدر درگیری که خودت را هم فراموش کردی

سارا اره تو سارایی تو منی نه ینی من توام 

بیخیال بلاخره یکیمون هستیم دیگه

منی که خودم خودم را نمیشناسم چه توقع از بقیه دارم

راستش بعضی حرف ها را نمیشنوم 

چند وقت پیش پسر خاله یه چیزی بهم گفت نشنیدم

بعد امروز سر سفره خالم با خنده دوباره تکرارش کرد

اینقدر عصبانی شدم که دیگه دلم نمیخواست نه باخالم نه با پسر چلغوزش حرف بزنم ازش بدم اومد 

من هرچی هستم به خودم مربوطه 

اگه به بابام بگم سرشو میکنه

همین!:/