نمیخوام حالتون رو بد کنم ولی به شدت به تنقاض خوردم

حالم بده مامانم به شدت گیر داده که تو داری افسرده میشی

خوب اره منی که از مدرسه میومدم 2 ساعت برا مامانم تعریف میکردم الان هیچی نمیگم بعضی وقتا اصلا از اتاقم بیرون نمیام:|
پارسال یه دختره تو مدرسمون بود که چادری بود ولی رفتار ر

و کردارش اصلا به ظاهرش نمیومد من خودم اون موقه شاید زووری یه شال سرم میکردم ولی هیچ وقت به خودم اجازه همچین کارایی رو نمیدادم وقتی خواستم چادری بشم2و 3 ماه طول کشید سعی کردم اخلاقای بچگونه مو کنار بذارم حرف زشت نزنم جلف بازی در نیارم دیگرانو مسخره نکنم و...

به خاطر همین الان اولین سالیه که من چادر سرم میکنم ولی بچه ها اینقدر ظاهر بین شدن که....

پارسال نمیدونم بچه ها چه جوری منو قضاوت میکردن که وقتی زنگای نماز میرفتم نمازخونه همه با تعجب نگام میکردم بعضی ها هم میومد میگفتن سارا مگه تو هم نماز میخونی اون موقع می خندیدمو میگفتم واا چرا نباید بخونم؟؟

ولی امسال سعی کردم دیگه کارای پارسالو نکنم ولی زنگ اخر که چادر سرم کردم یه نفر گفت مگه توهم چادری؟؟

من:  :|

دوستم الهه گفت اینجوری نگاش نکنید تا 4،5 ماه پیش پارتی میرفت! با پسرا میرقصیده!

راستش درسته با الهه 4ساله دوستم ولی دلم نمیخواست این حرفو به بقیه بزنه خوب من عوض شدم و خیلی هم خوشحالم من تا پارسال خیلی کارا خیلی تیپ ها میزدم که الان بهش فکر میکنم حالم بد میشه شاید گفتنش جالب باشه چون اون سارا الان اینه برا خیلیا جالبه ولی من الان خیلی احساس رضایت میکنم شاید دیگه نتونم اون کاپشن قرمزی که از ترکیه خریدیم بپوشم و...

ولی من خوشحالم چادر منو راضی میکنه شاید اعتماد به نفسم نسبت به قبل بیشتر شده .

بگذریم ولی من خیلی شاد بودم ولی الان امگار همش روزه سکوتم

خودم از این قضیه راضی نیستم  چیکار کنم توخونه همش دارم درس میخونم تو مدرسه هم با بچه هامون حال نمیکنم

یه جورین با روحیات من ساز گار نیستن :(