از بابا خدافظی کردمو وارد مدرسه شدم چشم چرخوندم دیدم همه اشنان که:)

دوویدم سمت جمع جنتی باحال نشستیمو حرفو اینا تا یهو مارال گفت معلم زیستش عسگریه( معلم پاسالمو مدرسه قبلی)من هموم لحظه سجده شکر به جه اوردم که رشتم ریاضیهدر همین بین ااااا بهار اومد ای جانن چه تنها نبینم با اسکلا بگردیم عزیزم

دویدم سمتشو خوب نشستیمو کلی فک زدیم تا زنگ خور ولی بهار تجربیه وبنده در رشته ریاضی تنها بیدم ولی از اونجایی که روابط اجتماعیه بالایی دارم یه دوست پیدا کردم امیش ندانست دختر خوبیه

خوب باید بگم معلمامون یه نمه شوت بودن خوب معلمانی مدروسه قبلی صادق زاده وکلهر بودن خوب واقعا ادمای با سوادی بودن 

معلم هندسه زنگ سوم سر یه سوال اسون ۱۰ دقیقه وایساده بود هرچی هم می‌گفتی خانم ما جوابشو بگیم میگفت نه، ولش کن غیبتش میشه

زنگ اخر تولید محتوا داشتیم که من اثر قرصم رفته بود سرم درد گرفت خوابم برد

تا معلمه اومد بگه چرا خوابی ناظم اومد تو گفت بل وسایلتو جمع کن مامان بابات اومدن دنبالت

باورتون نمیشه هیچ وقت  اینقدر از دیدن بابام خوشحال نشده بودم(شوخی کردم)