دیشب بابام ساعت12رفت سرکارو قرار بود صبح بیاد منو داداشمم با هم قرار گذاشتیم صبح ساعت4بیدار بشیم فوتبال ببینیم خوب وقتی بابا شب نیره سر کار مامانم تا بابا نرسه نمی خوابه من چون خسته بودم خوابیدم ساعت2از زور سردرد و لرز از سرما(البته من سردم بود) بیدهر شدم ولی جون از رو تخت بلند شدنو نداشتموم مامانمو صدا کردم برام اب اوردو قرص استانینفن بهم داد چون تب داشتم(بدنم به قرص واکنش نشون میده) ساعت4هز خوب بیدار شدم ولی من یادم نمیاد دور خونه میدوییدمو داد میزدم (ولم کنید ولم کنید) مامان بیچارم اینقدر ترسیده بود یهو سرم داد زد(بشییییین)منم که انگار تازه فهمیدم دورو برم چه خبره ترسیدمو مامانمو بغل کردم ولی امروز تکرار فوتبالو دیدم

پ.ن نکنه جن منو تسخیر کرده:-/