چشمتون روز بد نبینه دیشب30 تا مهمون داشتیم  اینقدر من دیشب کار کردمو خسته شدم موقع خواب مثل جنازه ها پس افتادم 

صبح از خواب پاشدم داشتم برنامه ریزی میگردم که :(تا ساعت 2 کا می کنیم  بعد ناهار میخوریم بعد جارویرقیو طی میکشیم بعد میریم تندیس مانتو می خریم بعد میری خونه عموعلی شب)

از صبح تا ساعت 12 داشتیم کار میکردی من اویwcبودم دیدم یهو بابام دوید سمت ویوز برق دراور یهو فکر کردم ماشین ظرفشویی سوخت دوییدیم سمت اشپز خونه  وااای وااای سینک ظرفشویی کنده شده بو هرچی اب توش بود ریخت روفرش اشپز خونه   گند زد کم کتر بود اینم روش که باید فرش بشوریم حالا کجا خونه ها مثل خونه های قدیم نیست بری تو حیاط بشوری

منو داداشم با هزار بدبختی رفتیم پایین تو پارکنگ2 بعد شروع کردیم به فرش شستن

کمرمون شیکست


پ.ن: مهمون از شهرستان داشتیم

پ.ن2: به سوای خستگی کلی اب بازی کردیم